Wednesday 12 September 2007

در ضرورت ایجاد سازمان سیاسی بدیل


در ضرورت ایجاد سازمان سیاسی بدیل

جواد اسدیان

سوم ژوئن 2007، 13 خرداد ماه 1386
واقعیت تلخ این است که نیروهای سیاسی موجود، بویژه سازمان­ها و احزاب به اصطلاح چپ، نتوانسته­اند و نخواهند هم توانست که به وظایف سیاسی خود در پیوند با حکومت اسلامی و در برابرمردم، عمل کنند. احزابی مانند حزب توده و سازمان هایی مانند فداییان اکثریت که از کمیت بالایی برخوردار بودند، و نیز برخی سازمان ها با مواضع ناروشن و چند پهلو، چندان آب به آسیاب حکومت اسلامی ریختند که هم اعتبار خود را در میان مردم از دست دادند و هم به خاطر پشتیبانی از حاکمیت جهل و جنون، خود به موانعی بزرگ در راه مبارزۀ مردم تبدیل شدند. بی اعتباری این سازمان­ها، از سویی روحیه یأس را افزایش داده و هم این سازمان­ها را در پی سرکوب و انفعال به قبیله­هایی تبدیل کرده است که جز پیش­پای خود را، دیگر نمی­بینند. از سوی دیگر، جامعۀ شهروندی و درگیری روزمرۀ جوانان، زنان، دانشجویان و نیروهای اجتماعی با رژیم پیشاتاریخی اسلامی، آنان را با پرسش­هایی روبرو کرده است که سازمان­های سیاسی موجود، از پاسخگویی به آن­ها عاجز آمده اند. در مجموع، جامعۀ شهروندی ایران، خواسته­های خود را پیرامون تمامیت فرهنگی ایران سامان داده و تعریف می­کند. حال آنکه، سازمان­ها و بیشترینۀ فعالان سیاسی، هنوز که هنوز است، خواسته­ها و شیوۀ مبارزاتی خود را بر پایه­های دستاوردهای مبارزان غربی در دوران کودکی و رشد سرمایه­داری غرب، تنظیم می­کنند که نه تا کنون، کاهی از کوه مشکل­های ایران و مردم ایران کم کرده و نه در تجربۀ عملی کارایی داشته اند.
اتحاد جمهوریخواهان ملی که با گردهمایی برلن، شکل سازمانی یافت، درحقیقت راه شرعی گریز از انزوای دو سازمان سیاسی رسوا و بی­اعتبار بود که می­خواست با نام مردم پسندی، سیاست­های گذشتۀ این سازمان­ها، یعنی پشتیبانی از رژیم اسلامی را جامه­ای نوین بپوشاند. ماهیت این جریان، که در پی آن بود که شاخۀ برونمرزی پروژۀ "اصلاح طلبی" مسلمانان داخل کشور باشد، زود آشکار شد و بسیارانی که با امید فراوان به این جریان دل بسته بودند، راه خود گرفتند و رفتند. امروز از این جریان، جز نامی نمانده است و چهره­هایی که معرف آن هستند، نه امیدی برمی­انگیزند و نه، بنا بر ذهنیت کهنه­ای که دارند، می­توانند خواسته­های مردمی را سامان و سازمان بدهند. همینجا تأکید کنم که این تشکل­ها به عنوان جریان سیاسی، کارآمدی مهمی ندارند، اگر چه افرادِ با حسن نیت و مبارز در میان این نیروها اندک نیستند.
ایراد بزرگتر دیگر جریان­های سیاسی در این نهفته است که اینان امر سیاست را تنها در زد و بند با حاکمیت می­فهمند و برای سهیم شدن در قدرت، تنها به مزایای قدرت می­اندیشند و از سیاست عملی و نظری، این دریافت و درک را ندارند که به طرح و تعریف خواسته­های نهادِ مردم بپردازند و از این جایگاه، برای تنظیم مناسبات مردم و دولت، مبارزه کنند.
جمهوری خواهان لائیک که با تکیه بر لائیسیته، درحقیقت بر تفاوت ماهوی خود با جمهوریخواهان ملی تأکید دارند، از ضعف اساسی دیگری رنج می­برند که مانع از آن شده و می­شود که بتوانند باری از بارهای جامعۀ شهروندی بردارند و بتوانند نیازهای شهروندی را سامان دهند.
برای توضیح این ضعف اساسی که نمایانگر ناتوانی تاریخی و اصلی واساسی نیروهای چپ و راست، بویژه پس از شهریور سال 1320 است، باید به آن سال­ها و به تشکیل حزب تودۀ ایران اشاره­ای بکنم. این اشاره، از آنجا ضرور است که با توجه به سرچشمۀ فرهنگی مردم ایران، به کار سازماندهی خواسته­های شهروندی نوین، می­آید؛
پس از جنگ جهانی دوم، با تشکیل حزب توده، روشنفکری ایران می­توانست با تکیه بر تجربه­های جنبش­های ملی در ایران، از سویی جریان روشنگری را که به تأخیر افتاده بود، به سرانجام برساند و با توجه به حضور مادی راه حل­های بومی، زمینه­های رهایی ایران را از چنگال چرک و خونین اسلام، فراهم بیاورد. بد بختانه اما، هیولای برآمده از جنگ جهانی دوم، یعنی اتحاد جماهیر شوروی، موفق شد حزب توده را بوسیلۀ ایادی وعوامل خود مانند کامبخش، به زایدۀ سیاست خارجی خود تبدیل کند. در روند استحاله و تبدیل حزب توده، به حزبی که در تمام فعالیت­های خود، مسایل و منافع ملی و ایدئولوژیکی کشور دیگری را نمایندگی می­کرد، در جامعۀ روشنفکری ایران، نوعی از اندیشیدن شکل گرفت و نهادینه شد که پیوندِ ارگانیکِ اندیشیدن را با معضل­های حل ناشدۀ جامعۀ ایران، از هم گسست و شوربختانه تا امروز نیز، تفکر مفهومی را به مسایل و پدیده­های خارج از ایران معطوف کرده است. برای نخستین بار در تاریخ ایران، مرکز ثقل و دغدغۀ اصلی روشنگری و روشنفکری ایران که در چارچوب پشتیبانی از فرهنگ ایرانی واسلام زدایی از جامعه تعریف پذیر بود، به طور کلی از ایران رخت بربست و ماهیتی بیگانه پیدا کرد و دیگر نتوانست گره­ای از مشکل جامعۀ ایران باز کند. جریان چپ، به هر حال، نتوانست با طرح و مادیت بخشیدن به بنیادی­ترین خواست و مشکل جامعۀ ایران، خود را از انحراف ژرفی که حزب توده در روشنگری و روشنفکری ایران بوجود آورده بود، رها سازد. ما، که دچار کور چشمی شده و مغزمان آلوده شد بود، دیگر قادر نبودیم، خود را در آینۀ فرهنگ خود باز شناسیم. استقرار و تحکیم حکومت اسلامی، اگر نقش عامل خارجی را درپیدایی آن، اکنون نادیده بگیریم، درحقیقت نتیجۀ گیجی و منگی روشنفکری ایران است که منش خود را معاوضه کرد با "ایسم" های ساده شده­ای که برخاسته از چند و چونِ فرهنگی دیگر بودند و کمتر توانایی طرح و حل مشکل­های ما را داشتند که از ملاط فرهنگ دیگری هستند. چنین بود که سخاوتمندانه دست اسلام و آخوند را باز گذاشتیم ، تا فضایی را که حزب توده از امر روشنفکری ایران، خالی کرده بود، پرکند.
جلال آل احمد، با تجربه­ای که از حزب توده و همکاری با بزرگمردی چون خلیل ملکی داشت، پی برده بود که این حزب، محور اصلی و مرکز ثقل مشکل و آمال و خواسته­های دیرین مردم ایران را با محورها و مراکز ثقل مشکل­های دیگر و دیگرانی، جا به جا کرده است که پیوند چندانی با ایران و ایرانی ندارند. این دستاورد بزرگ جلال آل احمد بود که او را همزمان، دچار چنان اشتباه بزرگی کرد که روشنفکری ایران را، درست مانند حزب توده، به بیراهه­ برد و ما هنوز که هنوز است، هزینۀ آن را داریم می­پردازیم؛ جلال آل احمد، راه نجات را در احیا و اجرای اندیشه­های اسلامی یافت که می­پنداشت اندیشه­هایی بومی وایرانی شده هستند و به کار حل مشکل می­آیند.
در کنار جلال آل احمد، صادق هدایت دُرّی گرانبها بود که در احاطۀ رجاله­ها و در میان زباله­های اندیشۀ اسلامی، گم شد و کسی او را ندید. تا اینکه اندیشه­های کسانی مانند، جلال آل احمد و علی شریعتی و مطهری و منتظری و خمینی، ولایت فقیه را بر اریکۀ قدرت نشاندند. پس از تجربۀ توحش اسلامی و ایران ستیزی حاکمیت آخوندی، اندیشه­های هدایت درخشش و شکوه تازه­ای پیدا کرده­اند و اکنون با قرائت دیگرگونه­ای روایت می­شوند.
با توجه به چنین رویداد اساسی ست که روشنفکرانی که در سازمان­های چپ گرد آمده­اند، درمبارزه با حکومت اسلامی، بر زمینی سفت نایستاده­اند و قانونمند است که دیر یا زود به مسلمانان دارای ایدئولوژی ساخته و پرداخته، تمکین کنند. به سخن دیگر، سازمان­های سیاسی موجود، پیش از آنکه نیروهایی برای تضعیف حکومت اسلامی به حساب بیایند، به ستون­­های حنانۀ این رژیم تبدیل شده­اند و باید به آن­ها به دیدۀ فراکسیون­هایی از رژیم آخوندی نگریست. باز هم، باید تأکید کنم که در میان این جریان­های سیاسی افراد صادق و مبارزی هستند که در صورت پیدایی بدیلی بایسته و شایسته، از این سازمان­های استحاله یافته، جدا خواهند شد و میهن سیاسی خود را در این بدیل جستجو خواهند کرد.
خلاء چنین بدیلی در جامعۀ شهری احساس می­شود. گردهمایی­های گوناگونی هم که هر از چند گاهی با هزاران امید، سر و سامان داده می­شوند، در واقع برای پر کردن این خلاء ست. یعنی، همۀ دمکرات­های واقعی، این خلاء را احساس کرده، آن را دیده­اند و تمام تلاش خود را برای پاسخگویی به این نیاز و به این احساس ایراندوستانه به کار می­گیرند. بیش از همه، جامعۀ شهروندی ایران، که در موقعیتی استثنایی قرار دارد و برای نفی و نابودی رژیم اسلامی، آمادۀ فداکاری ست، سخت در انتظار گشایشی ست.
اما، چرا با تمام تلاشی که می­شود، سازمان و تشکیلات بدیل شکل نمی­گیرد؟!
اشاره­ای به اختصار:
حکومت آخوندی موفق بوده است که از توهم ما نسبت به اسلام نهایت سوء استفاده را کرده و دید و نگاه بیشترینۀ ایرانیان را به خود، با معیارهای خود تنظیم کند. معمولاً به این حکومت، همچون حکومتی عرفی نگریسته شده و تلاش فراوان می­شود که در همین چارچوب مجازی و ذهنی، مورد بررسی قرار بگیرد. اما، واقعیت این است که باید، بیش از هر چیز، سمت و سوی اصلی و صفت اسلامی این رژیم را دید. نگاهی که جامعۀ شهروندی ایران به آن مسلح شده و شوربختانه، چنین دیدگاهی هنوز سازمان سیاسی خود را نیافته و تشکل نیافته است. باری، باید ببینیم و باور کنیم که رژیم حاکم بر ایران، رژیمی ست اسلامی. اگر واقعاً بپذیریم که در مرتبۀ نخست و بیش از هر چیز، با حکومتی اسلامی روبرو هستیم، آنگاه باید شهامت و شجاعت این را هم پیدا کنیم که اندیشه­مان را تا به پایان بیندیشیم. یعنی، هر برخورد و هر مبارزه­ای با این رژیم باید موازی باشد با برخورد و مبارزه با اسلام عزیز.
برای مبارزه با حکومت اسلامی و اسلام، باید دارای ابزاری بود. مردم ایران، اگر به نشانه­ها دقت کنیم، این ابزار را یافته و با چنین سلاح به مبارزۀ هر روزه با رژیم مشغول هستند.
چه عاملی ست که جوانان را بر آن می­دارد که با دست خالی به پاسداری از نمود و نماد فرهنگ ایرانی، یعنی به پاسداری از آرامگاه کورش بزرگ قیام کند؟!
مبارزه ای که امروز زنان با توحش و تعصب اسلامی و اسلام می کنند، کمتر از ارزش آثار رافائل و میکل آنژ نیست که عریانی را از ملکوت بیرون آوردند و در خانهء خدا و بر سقف خانهء خدا، ترسیم کردند. زنان و دختران ایرانی، در مبارزه با احکام پیشاتاریخی حجابِ اسلامی، مبلغان پیگیر و از جان گذشتهء عریانی و زیبایی در ام القرای اسلام هستند. درود بر آنان!
جامعۀ شهروندی، از نخبگان سیاسی و فرهنگی که در تارعنکبوت توهم و مصلحت گرفتار آمده اند، فاصلۀ زیادی دارد. بر ماست که در شرایط مناسب امروزی از این فاصله بکاهیم؛ که در حقیقت کاستن از عمر رژیم اسلامی ست. وقت آن است که دیگر، حقیقت را در مسلخ مصلحت قربانی نکنیم.
امروز، دمکرات­های طیف جمهوری و مشروطه­خواه به یکدیگر نزدیک شده­ و دستاوردهایی قابل ارزش نیز داشته­اند. اگر چه، کمیت این نزدیکی مطلوب نیست و در حال اعتلا ست، اما از نظر کیفی تمام گسترۀ جامعۀ شهروندی را دربرمی­گیرد. حکومت اسلامی، خطر نابودی خود را احساس کرده است، اما اگر هشیار و در خدمت شعور خود باشیم، بخت چندانی برای منحرف کردن و از میان برداشتن این حرکت تازه ندارد.
نزدیکی دمکرات­های با گرایش مشروطه­ و جمهوریخواهی، هنگامی می تواند از سطح به ژرفا رود که این دمکرات ها بیش از پیش، بر احیای فرهنگ و اندیشۀ ایرانی اشراف پیدا کنند. در این حیطه، یعنی در میدان ایرانیگری، حکومت مسلمانان، حتی با توجه به توحش اسلامی، همیشه در موضعی تدافعی قرار داشته و خواهد داشت. جامعۀ شهروندی با دوری از سازمان­های سنتی و قبیله­ای موجود، به بازشناسایی خود برخاسته و با تکیه بر فرهنگ ایرانی، رژیم را مستأصل کرده­است.
باید شهامت یافت و به مردم به گونه­ای روشن، متین، مستدل و شجاعانه توضیح داد که ضرورت ها و توحش و تعصب اسلامی است که مسلمان حاکم وناحاکم را وامی دارد تا برای برپایی ام القرای اسلام در ایران، به همۀ آیین­های ایرانی توهین ­کند و در پی نابودی فرهنگِ ایرانی، روز و شب با هزاران وسیله، درکار باشد. باور کنیم که ندای آشنای فرهنگ ایران، در گوش محرم ایرانی، زودتر از آنکه فکر می­کنیم خواهد نشست. باید توهم نداشت و از دروغ­هایی که مسلمان آخوند، درگوشمان خوانده است و از خرافه­هایی که ترویج داده و می­دهد، نهراسید.
امروز، مردم ایران، بیش از هر زمان دیگر بخت آن را دارند که با مبارزه برای ایجاد تشکیلاتی بدیل، به نیاز جامعۀ شهری پاسخ بگویند. فرارویی از مقبولیت خاص به مقبولیت همگانی در گرو مبارزۀ سازمان و تشکیلات بدیل است که بتواند با فداکاری و همت، مبارزۀ زنان و دانشجویان و کارمندان و کارگران مؤسسه های صنعتی را سازمان داده و گامی در راه دستیابی به قدرت دولتی بردارد. تنها یک سازمان بدیل با مقبولیت همگانی است که توان و حق فراخوانی یک نهاد ملی را دارد که باید بر آن باشد که نظام پیشاتاریخی را به پیش از تاریخ پرتاب کند.
ما دو تجربۀ گرانبها در امر تشکیل نهاد ملی داریم:
1. تجربۀ کنگرۀ ملی آفریقای جنوبی؛
2. تجربۀ سازمان آزادی بخش فلسطین.
با چشم پوشی از داوری در بارۀ کارکرد سیاسی این نهادها، برای ما آموزه های زیر دارای اهمیت هستند:
- این نهادهای ملی، پیرامون یک سازمان مرکزی بوجود آمده اند که برای نهاد ملی فراخوان داده است؛
- سازمان مرکزی با بافت تشکیلاتی منسجم، با مبارزۀ پیگیر پیرامون خواسته های مشترک تعریف شده، نخست توانست نفوذ معنوی یافته، آنگاه از مقبولیت همگانی برخوردار شود؛
- با تکیه بر مبارزه و مقبولیت همگانی، شایستگی و بایستگی یافت که برای تشکیل نهاد ملی فراخوان بدهد؛
- بنا براین، نهاد ملی، نهادی است که در مرتبۀ نخست با تشکیلاتی منسجم و با مبارزه و دستیابی به مقبولیت همگانی از چنان اراده ای برخوردار می شود که می تواند نهاد ملی را با یاری دیگر نیروها و سازمان های مناسب، ایجاد کند.
باری، نیاز جامعۀ شهری و شهروندی از ما می طلبد که:
1. با توجه به کارنامۀ اندوهزای سازمان های سیاسی و تلاش آن ها برای تداوم حکومت اسلامی، در پی ایجاد تشکیلاتی بدیل باشیم که اگرچه رقیبِ سازمان ها سیاسی سنتی نیست و نباید هم باشد، اما بر آن است که می خواهد پیرامون محورهای سکولاریسم اجتماعی1 و ایرانیگری، طرحی نو دراندازد.
2. سازمان و تشکیلات بدیل، باید با توجه به توحش و نیرنگ حکومت اسلامی، به صورت نیمه مخفی- نیمه علنی سازمادهی شود و برای جلوگیری از رخنۀ عوامل رژیم، با توجه به انعطاف عوامل نفوذی، حساسیت های مطلق حکومت را پیدا کرده و بر آن ها تأکید کنیم. امروز، شرط همراهی با مبارزۀ ملی، نفی همۀ جناح های حکومت، اگرچه ضرور است، اما دیگر کافی نیست. این شرط را نیز باید در میان نهاد که برای نفی حکومت اسلامی، باید باور داشت که بنیاد گذار این رژیم، یعنی شخص شخیص خمینی بزرگترین جنایتکار تاریخ معاصر ایران است. خمینی، بزرگترین ضعف رژیم اسلامی است که از سوی آخوندهای حاکم به محرمانه ای (تابو) چون و چرا ناپذیر، تبدیل شده است. با استفاده از این تابو و شکستن این تابوت، می توان حد و حدودی را روشن کرد.
3. تشکیلات بدیل، درکنار مبارزه و خواست جدایی دین از دولت و سیاست، باید روشن و شفاف اعلام کند که هیچ دینی را به عنوان دین رسمی کشور به رسمیت نمی شناسد.
4. از آنجا که تشکیلات بدیل، باید به مبارزۀ نیمه علنی- نیمه مخفی روی بیاورد و نیز از آنجا که بیشترینۀ سازمان های سیاسی سنتی به قبیله های سیاسی استحاله یافته اند و برای تداوم حاکمیت اسلام به زد و بند مشغول هستند، هر گونه تلاش برای متحد کردن این نیروها و همکاری با آن ها، آب در هاون کوبیدن است. اما، از آنجا که افراد فراوانی در درون این سازمان ها با سیاست های رهبران از ما بهتر، توافق چندانی ندارند، می بایست تلاش کرد که با شیوۀ یارگیری، این افراد را به میهن سیاسی سازمان بدیل جلب کرد.
سازمان و تشکیلات بدیل، تنها در صورتی موفق است که با تکیه بر سکولاریسم اجتماعی و فرهنگ ایرانی، خواسته­های جامعۀ شهروندی را بر پایۀ دمکراسی و رعایت منشور حقوق بشر، نهادینه کند.
چنین باد!
:سکولاریسم را می توان از دو دیدگاه اساسی مورد ارزیابی قرار داد که وابسته به هر یک از این دو برداشت، باید نوعی دیگر از مبارزه را سازمان داد
نخست؛ سکولاریسم به عنوان نظامی حقوقی که مورد پذیرش نهاد دین نیز هست. کلیسا هنگامی سکولاریسم را پذیرفت که موضوعیت دخالت در اموردولت را از دست داده بود. قدرت کلیسای کاتولیک، نیز در این امر نهفته بود که هیچ پادشاهی بدون تأیید پاپ و کلیسای کاتولیک، از مشروعیت حکومت کردن برخوردار نمی شد. با روند رفرماسیون و پیروزی روشنگری و انقلاب های بورژوایی اروپا، قدرتِ دخالت کلیسا در تعیین و تعین پادشاه،از کلیسا سلب شد. با نابودی پادشاهان و حکومت های تمامیت خواه، کلیسا که موضوعیت دخالت خود را در امر دولت از دست داده بود، سکولاریسم را به عنوان یک نظام حقوقی پذیرفت و توانست نقش بزرگی در سامان امور جامعه به عهده بگیرد.
دوم؛ سکولاریسم به عنوان یک جهان بینی که بیش از هر چیز، داعیۀ نابودی اقتدار کلیسا در امور دولتی و اجتماعی را دارد. این نوع از سکولاریسم که من از آن به عنوان سکولاریسم اجتماعی یاد می کنم، از یک نظام حقوقی فراتر رفته و برای زمینی کردن همۀ امور آسمانی که نهاد دین نمایندۀ آن است، مبارزه می کند. با توجه به سکولاریسم اجتماعی است که فیلسوف با نامی، چون Rudolf Burger می گوید: " یک روحانی کاتولیک، یک خاخام یهود و یا یک امام مسلمان، همه ازدید روانی، عقب افتاده هستند. به عنوان فرد، شاید حتی خیلی هم با هوش باشند، اما بلاهت یک تولید اجتماعی است و در برابر این بلاهت باید استراتژیک پیش رفت." اسلام و جنایت هایی که این دین در سرتاسر تاریخ ایران بر مردم این سرزمین روا داشته است، ما را و جامعۀ شهری را وامی دارد که با تکیه بر سکولاریسم اجتماعی و با توجه به فرهنگ ایرانی و با عنایت به توان قدرت دولتی، در برابر این بلاهت اجتماعی، استراتژی مناسبی را بر پایۀ فرهنگ و اندیشۀ ایرانی تدوین کنیم. این بخت، برای نخستین بار در خانۀ همایش پاریس را، که دنبالۀ نشست لندن و مجمع برلین است، به صدا در آورده است. ما، می توانیم و باید که به جبران توهین و تحقیر دائمی که اسلام بر مردم و فرهنگ ایران کرده و می کند و به جبران خون هایی که اسلام و مسلمانانی، به ناروا روان کرده است و نیز برای نابودی جاودانۀ سنگسار دختران و خواهران و مادران و همسران خود در این سرزمین کهن، حتی برای یک بار هم که شده، حقیقت را فدای مصلحت نکنیم و به مردم در بارۀ اسلام راست بگوییم؛ تا مگر بتوانیم با نجات خود از نکبتِ نهادینه شدۀ صغارت، مردم را برای بالغ شدن یاری دهیم. به امید دوران بلوغ ایرانی و به امیدِ پیروزی.