Wednesday 12 September 2007

اسلام و اصلاحات


اسلام و اصلاحات

جواد اسدیان

27.04.2007

به عنوان اعتراض

من، این نوشته را برای تارنمای "گویا" هم می­فرستم. این تارنما، جز چند مقاله که در گذشته­های دور از من چاپ کرده است، همۀ نوشته­ها و مقاله­های مرا بدون هیچ توجیه و توضیحی حذف و سانسور می­کند.

واقعیت این است که "اصلاحات" مفهومی برخاسته از جنبش چپ لائیک، سکولار و آته¬ئیست است که پیوندی گسست ناپذیر با جنبش روشنگری دارد. روشن است که جمهوری اسلامی بنا به ماهیت دینی خود ناتوان از اصلاحاتی چنین است. اگر این حکومت، توانِ گونه¬ای "اصلاحات" را دارا باشد، تنها در حوزۀ دین است که می¬تواند آن را تحقق بخشد!؟ روشن است اما که هیچگونه تغییری در اسلام ممکن نبوده و نخواهد بود؛ بویژه احکام قرآن را کسی نمی¬تواند دگرگون کند، چرا که بر روال پندار مسلمانان، این دفتر، نه حاصل اندیشۀ انسانی، که دربست، گفته های الله است. آنانی هم که در صدر اسلام، قرآن را نیرنگِ محمد می¬پنداشتند و می¬گفتند که از القائات فردی عجمی، یعنی سلمان فارسی ست، بنا بر قول قرآن نا بجا گفته¬اند؛ در سورۀ نحل آمده است: "ما کاملا آگاهیم که کافرانِ معاند می¬گویند، آنکس که مطالب این قرآن را به رسول می¬آموزد بشری است اعجمی غیر فصیح." تجربۀ تاریخِ اندیشه در اسلام اثبات ناگزیر این امر است که تلاش برای اصلاحات در اسلام که اوج شکوفایی همه جانبۀ آن در جنبش چند صد سالۀ عرفان ایرانی، بازتاب یافته است، پیوسته با سرکوب خونین آخوند روبرو بوده است. با اینحال، ستایش بر انگیز است که متفکران و اندیشمندان و هنرمندان ایرانی با توجه به جبر زمانه، با پاک نهادی، اندیشه¬های ایرانی را در آیات پیچیدند و از دستبرد آخوند در امان داشتند؛ اگر چه نابغۀ بی¬بدیل و آفتاب بی¬غروبِ شرق، شمس تبریزی بر مقتدا و یار بزرگوار خود، محمد جلال الدین بلخی، خرده می¬گیرد که چرا سخنان او را با آیات قرآنی در می¬آمیزد! آن بزرگان با گذشتن از جان، اگر چه در پرده، اما توانستند با حفظ اندیشۀ ایرانی، به مسؤلیت اجتماعی خود عمل کنند. اما، شکست جنبش فراگیر و دیرپای عرفان از جهل آخوند و آخوندیسم، ریشه در همان اشتباه ژرفی دارد که شمس به مولوی نسبت می¬دهد؛ یعنی در آمیزی اندیشه با اسلام. روشنفکران و داعیان سیاست که امروز در میدان لائیسیته می¬چرخند، آیا به این ذهنیت رسیده¬اند که برای استقرار مناسبات لائیک، نخستین وظیفه، پیراستن اندیشه است از اسلام؟ رهایی اندیشه از اسلام، مبارزه¬ای به جد می¬خواهد؛ همه جانبه و فعال. سوگمندانه، آنچه با پیکار مارتین لوتر در مسحیت، رخ داد و بنیاد دین را دگرگون کرد، در اسلام نتوانست با از خود گذشتگی¬های عارفان ایرانی، اتفاق بیفتد و تا در بر این پاشنه می¬چرخد، هرگز هم اتفاق نخواهد افتاد. شگفتا که براین نکته باید تأکید کنم؛ با آنکه لوتر، انجیل را از انحصار زبان لاتین و ارباب کلیسای کاتولیک رها ساخت و ارتباط هر مؤمنی با انجیل را با همۀ زبان ها به رسمیت شناخت و نیز با آنکه کلیسای کاتولیک بی اعتبار اعلام شد، نیروهای جنبش چپ از چنین حرکتی هیچگاه با عنوان "اصلاحات" نام نبردند. تاریخ از حرکت بنیادینِ دگرگون کنندۀ لوتر و کالوین، نه با مفهوم "رفرم" بلکه با عنوان "رفرماسیون" یاد می¬کند که با تمام تأثیرهای آن، حرکتی دینی ست. مسلمانان حاکم بر ایران، آیا اقتدار مسجد را از میان برداشته¬اند که مفهوم اصلاحات را با نام آنان درآمیزیم؟ اما، مسلمانان از سرها، کله مناره¬ها برآورده¬اند، هنگامی که جماعتی، خانۀ الله را در بیرون از مسجد، جسته است. آیا مسلمانانی که انقلاب ایران را اشغال کردند، قرآن را از بند زبان عربی نجات داده¬اند و یا نماز مسلمانان را به زبان فارسی روا داشته¬اند که راهروان راهِ "اصلاحات" نامیده شوند؟ اما تاریخ از یاد نمی¬برد که مسلمانان، بسیاری را که هوای اصلاحات دینی در سر داشته¬اند، بی دریغ بر دار کرده¬اند! افسوس که از تاریخ نمی¬آموزیم و فکرهایمان را همه تا نیمه رها می¬کنیم و هر گاه هم که امکانی فراهم آید به بهانه¬های منقول و غیر منقول، به تطهیر اسلام می¬پردازیم. آن نیمۀ دیگر ما، هراس¬آور تر از آن است که بتوانیم بر آن بنگریم و نکبتی از خود را در آن ببینیم! برای رسیدن به دمکراسی و حقوق بشر، که پیش شرط آن نابودی حکومت اسلامی و نفی اسلام عزیز است، نخست باید نیروهای هوادار مشروطه تعریفی از نظام شهریاری بدهند که بی تردید با نظام استبدادی سلطنت در تضاد است و نیز نیروهای سکولار باید با رجوع به تاریخ، این آموزه را آویزۀ گوش هوش خود کنند که با اسلام، بویژه با اسلامی که در قدرت نیست و توان و امکان تقیۀ بیشتری دارد، نمی¬توان جامعه را به سعادت رسانده، خیر همگانی را تضمین کرد. همیشه باید به یاد داشته باشیم که این مسلمان نیست که اسلام را از معنا تهی کرده، بلکه این اسلام است که مسلمان را از انسانیت خالی کرده¬است. بنا بر این، جامعۀ ایران و فرهنگ ایران که برای اسالام حتی بدیل دینی دارد و می¬تواند با آرایش و پیرایش دین بهی، بدیل دینی خود را در برابر اسلام مستقر کند، صحبت از توانایی¬های اسلام، برای سامان امور جامعه، اگر مغرضانه نباشد، بیشتر به شوخی می¬ماند تا امری در خور بررسی؛ آن هم در شرایطی که جنایت¬های تصور ناپذیر اسلام، سرنوشت هر روزۀ ما را رقم می¬زند. برای دستیابی به دمکراسی و حقوق بشر، باید به اندیشه و فرهنگ ایرانی تکیه کرد و با کاربرد چنین ابزار گرانقدری که بومی نیز هست، از سویی برای مردمانی که به دین نیاز حیاتی دارند، دینی را عرضه کرد که دستاورد فرهنگ خود آنان است و شکوفایی فردی و جمعی را تضمین می¬کند و هم از سوی دیگر، امکان توسل به بدیل دانش در برابر دین را برای نخبگان فراهم می¬آورد و به این وسیله، کسی برای خروج از دین به مرگ محکوم نخواهد شد، آنگونه که مسلمانانی مانند منتطری و دیگران در بارۀ از اسلام برگشتگان روا می¬دارند. با توجه به تاریخ اسلام و با توجه به تجربۀ خونبار حکومت اسلامی در ایران، همۀ آنانی که غم ایران را دارند و بر خرد و منطق و راستی و درستی تکیه می¬کنند، ناگزیرند که روشن و شفاف و مستدل و بی¬هراس، در راستای نفی و طرد اسلام از جامعۀ ایرانی اقدام کنند. این دین، اگر برای عرب و ساهپوست آمریکایی که مسیحیت سفید پوست به بردگی¬اش برده بوده است، آورندۀ نوعی هویت کاذب است که به هر حال، جای چند و چون باقی می¬گذارد، برای ایرانی جز سلب هویت و بردگی و مرگ تدریجی قومی و فرهنگی، ارمغان دیگری نداشته است. از همینرو، در جامعه¬ای با ویژگی¬ها و داده¬ها و امکان¬های ایران، برای رسیدن به دمکراسی و نهادینه کردن حقوق بشر، استفاده از هر روش دیگری، سوای مبارزۀ همه جانبۀ فرهنگی_هنری، اجتماعی و سیاسی_تشکیلاتی، پیرامون اندیشه و فرهنگ ایرانی، راهی ست به ناکجاآباد که حاصلی ندارد مگر تداوم مناسبات استبدای، زن ستیزی، عقب ماندگی و جهل و جنون. امروز پس از رسوایی حکومت اسلامی و شناخت همگانی از تحجر و توحش سرکردگان اسلام، مسلمانانی مانند سروش، اشکوری، خاتمی، مجتهد شبستری و ...در پی آن هستند که با نفی سکولاریسم و نفی فرهنگ واندیشۀ ایرانی، باز با استفاده و سوء استفاده از دستاوردهای علم و فلسفه، به استمرار اسلام و حکومت اسلامی یاری رسانند. بر ماست که هوشیار باشیم که اسلام و مسلمانی، جنبش نوپای کنونی را به خود آلوده نکند. واقعیت این است که حکومت آیندۀ ایران، نباید هیچ دینی را دین رسمی به شمار ¬آورد. چنین گام بزرگی را پیش از آنکه مدرنیته و دستاوردهای جهان مدرن تضمین کند که می¬کند، فرهنگ و اندیشۀ ایرانی ست که امکان پذیر خواهد کرد. باید به مردم راست بگوییم و از گفتن حقیقتِ اسلام، چه در حاکمیت و چه بیرون از حاکمیت، هراس نداشته باشیم. با کتمان و لاپوشی حقایق، هیچ جامعه¬ای به شکوفایی و دمکراسی و حقوق بشر نرسیده و در آینده هم نخواهد رسید. در پایان، این را هم به آنانی که می¬اندیشند اسلام ناحاکم، به درد حل مشکلی می¬آید، یادآور می¬شوم که جنایت¬های اسلام در روزگارانی که فاقد قدرت دولتی بوده، کمتر از جنایت¬هایی نیست که در دوران فرمانروایی داشته است. همین.