Wednesday 12 September 2007

تکمله ای بر ضرورت ایجاد سازمان شهروندی


تکمله ای بر ضرورت ایجاد سازمان شهروندی

جواد اسدیان

یازدهم ژوئن 2007، 21 خرداد ماه 1386

تارنمای "گویا نیوز" با انگیزه هایی که بر من معلوم نیستند، نوشته های مرا حذف می کند. به عنوان اعتراض، این نوشته را برای این تارنما نیز می فرستم تا مدعیان آزادی اندیشه و بیان، تکلیف خود را با این تارنما روشن کنند.

تعریف و نهاد ملی
تشکیل یک نهاد ملی که بتواند افراد و نیروهای سیاسی مبارز را با خواستگاه های نظری گوناگون جلب و جذب کند، در گرو مبارزه ای است که نیروی خواهان استقرار نهاد ملی، باید بر اساس واقعیت های روز جامعه، پیش ببرد. به سخن دیگر نیروی اصلی که در راه برپایی یک نهاد ملی تلاش می کند، نخست باید به تعریفی از خود دست یابد تا بتواند هدف های کوتاه مدت و دراز مدت خود را بر آن اساس تنظیم کند. تعریف، دارای دو وجه اساسی است:
وجه اثبات؛
وجه افتراق.
در وجه اثباتی، باید بتوانیم نقاط مشترکی که ما را به هم پیوند می دهند، پیدا کرده و بر آن ها تأکید کنیم. این نفاط اشتراک ماهیتِ تعریف ما را رقم می زنند و تعریف، از سوی دیگر باید همزمان، هویتِ ما را از دیگران نیز متمایز کند.
هستۀ مرکزی که باید به سازمانی درخور دست یاید و در آینده نهاد ملی را فرابخواند، بنا بر اسنادی که در منشور برلین و بیانیۀ نشست لندن موجود هستند، بر نکته هایی اساسی تأکید کرده است که اگر چه بسیار مهم هستند، اما ما را به سر منزل تعریفی از خود نخواهند رساند. تکمیل منشور برلین بر اساس راهیافت های تازه، باید در همایش همبستگی پاریس به سرانجام برسد. در کنا آن نکته ها، تا کنون بر دو امر حیاتی، اما کلی تکیه شده است:
دمکراسی؛
حقوق بشر.
حال در نظر بگیریم که ما با تکیه بر دمکراسی و حقوق بشر، چه تفاوت هایی را با مثلاً فداییان اکثریت و حزب توده، حزب دمکراتیک مردم ایران و جمهوریخواهان ملی و... برجسته کرده ایم؟
پاسخ این است: هیچ.
این سازمان ها و بسیاری از سازمان های دیگر در ایران و خارج از کشور، بر آنند که مدعیان راستین دمکراسی و حقوق بشر هستند. منطقی این است که اگر ما تافتۀ جدا بافتۀ شهروندی نیستیم، چرا برای سهولت کار نمی خواهیم و نمی رویم با یکی از این سازمان ها همکاری کنیم که هم خواهان دمکراسی و حقوق بشر هستند و هم بعضاً، داعیۀ نابودی کلیت نظام اسلامی را نیز دارند؟
به باور من، همایش همبستگی پاریس باید بتواند وجوه مشترک خود را که همزمان معرف ما و وجوه افتراق ما با دیگران هستند، در محورهای کلی زیر و مقدم بر دمکراسی و حقوق بشر و نه در تضاد با آن ها، جستجو کند؛ چرا که پیش از هر چیز، اموری که به آن ها اشاره می کنم، می توانند زمینه را برای استقرار دمکراسی و حقوق بشر آماده کنند:

محور نخست؛ ایرانیگری
ایرانیگری؛ به معنای گسترش فرهنگ و احیای سراندیشه های ایرانی است که می تواند جایگاه ایران وایرانی را در جهان مدرن تحکیم و تثبیت کرده، زمینه را برای گفتگو با دیگری نیز، آماده کند. امروز، آنچه در برابر خود داریم، چیزی نیست، جز انحطاط هولناک ملی، که با نام مقدسترین مقدسان اسلام و شیعه، بنیادهای ایرانیگری را به نیستی نزدیک کرده است. برای احیا سراندیشه های ایرانی، باید از سویی، اندیشمندان و متفکران تلاش کنند که این اندیشه ها را از حجاب چند لایۀ اسلام بیرون بیاورند و برای دسترسی همگان، آن ها را تدوین کرده و تبلیغ کنند. از سوی دیگر، گسترش فرهنگ و اندیشه های ایرانی که باید بتوانند از هویت ما در برابر هویت کاذب اسلامی، پاسداری کنند، به ارادۀ همگانی و بیش از همه به ارادۀ سازمانی و تشکیلاتی نیازمند است. همایش همبستگی پاریس، این بخت را یافته است که اگر بخواهد و بتواند، این گام بزرگ تاریخی را که به هر حال سرنوشتِ آیندۀ شهروندی ایران است، برداشته و با همت و تلاش به خواست آنی و آتی جامعۀ شهروندی که همانا نابودی حکومت اسلامی و اسلام است، پاسخ بگوید. در تاریخ پر ادبار اسلام در ایران، هنرمندان و اندیشمندان و فرهیختگان ایرانی برای حفظ هویت ایرانی، تلاشی جانکاه داشتند تا با تحمیل اندیشه ها و فرهنگ ایرانی به اسلام، از سویی تیغ تند شمشیر زنان ترک را کُند کنند و از سوی دیگر، از بروز توحش اسلامی جلوگیری کنند. تجربۀ اسلام در ایران و حکومت اسلامی نشان داده است که این هیولای هزار سر، رام شدنی نیست. اینک بر ماست که برای حفظ هویت ایرانی که در آستانۀ نابودی قرار گرفته است، فرهنگ و سراندیشه های ایرانی را از اسلام جدا کرده و بار دیگر در اختیار صاحبان اصلی آن ها، یعنی در اختیار مردم ایران قرار بدهیم. اگر ما از این وظیفه تن بزنیم، این خلاء را دیگران پر خواهند کرد و ما هم با شتاب به گرد و غباری از فراموشی تبدیل خواهیم شد، بر رواق سرد و سنگینِ تاریخ.

محور دوم، سکولاریسم
من، پیشتر به مسألۀ سکولاریسم که پیش شرط استقرار دمکراسی و تثبیت حقوق بشر است، اشاره کرده ام و اینجا تنها به سکولاریسم اجتماعی استناد می کنم:
سکولاریسم اجتماعی، بر آن است که به عنوان یک جهان بینی بیش از هر چیز، اقتدار کلیسا در امور دولتی و اجتماعی را از میان بردارد. این نوع از سکولاریسم، از یک نظام حقوقی فراتر رفته و برای زمینی کردن همۀ امور آسمانی که نهاد دین نمایندۀ آن است، مبارزه می کند. باید توجه داشته باشیم که بلاهتِ اسلامی، " یک تولید اجتماعی است و در برابر این بلاهت باید استراتژیک پیش رفت." اسلام و جنایت هایی که این دین در سرتاسر تاریخ ایران بر مردم این سرزمین روا داشته است، ما را و جامعۀ شهری را وامی دارد که با تکیه؛
· بر سکولاریسم اجتماعی و
· با توجه به فرهنگ ایرانی و
· با عنایت به امکان ها و توان قدرت دولتی،
در برابر این بلاهت اجتماعی، استراتژی مناسبی را بر پایۀ فرهنگ و اندیشۀ ایرانی تدوین کنیم. ما، می توانیم و باید که به جبران توهین و تحقیر دائمی که اسلام بر مردم و فرهنگ ایران کرده و می کند و نیز، برای نجات خود از نکبتِ نهادینه شدۀ صغارت، مردم را برای بالغ شدن یاری دهیم.
برای نجات از صغارتِ به تقصیر، باید؛
علاوه بر خواست جدایی دین از دولت، خواهان آن نیز باشیم که حکومت و دولت، هیچ دینی را به رسمیت نشناسد. این خواست، از آنجا ضرور است که هم از سویی، تمام دارایی های شیعه به سود دولت، مصادره شود و هم، راه هر گونه سازمانیابی فاشیسم شیعه در آینده مسدود باشد. ما باید اعلام کنیم که در دمکراسی آیندۀ ایران، فاشیسم شیعه که بربریت، فطری و ذاتی آن است، هیچ جایی ندارد؛ همچنانکه پس از جنگ جهانی دوم و استقرار دمکراسی در آلمان، فاشیسم آلمانی در دمکراسی این کشور هیچ جایی ندارد و در اکنون و آیندۀ سیاسی این سرزمین نیز، نقشی دیگر بازی نمی کند. ما، در روز روشن شاهد آن هستیم که بربریت شیعه از جنایتکارترین فرد تاریخ معاصر ایران، قدیسی قابل پرستش، با گنبد و بارگاه برساخته است. شرط سکولاریسم اجتماعی و دمکراسی ایجاب می کند که هیچگاه در برابر عمل انجام شده ای از سوی مسلمانان که نابودی فرهنگی ما را نشانه گرفته است، بی تفاوت نمانیم و تسلیم ارادۀ آنان نشویم. نباید فراموش کرد که در ایران، بسیاری از اماکن "مقدس" شیعه، درست مانند بارگاه خمینی، به تزویر و ریا و سرکوب مردم، از دل زمین سربرآورده اند و آنگاه بر اساس همین بارزه های شرم آور، در روندی طولانی، جنایت به تقدس و جنایتکاران به قدیسان، استحاله یافته اند.
همۀ امور تفسیر پذیر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مردم ایران در پیوند با شهروندی و با ارجاع به قانون سکولار و با توجه به شعور و اجماع همگانی مورد بررسی قرار می گیرند و حل می شوند. از هم اکنون نباید به کسی وعده و امتیازی داد که از شعور همگانی دور و با آن بیگانه ست؛ چرا که چنین وعده هایی، آن هم در پوشش مفاهیمی بیگانه و بی اعتبارتر، اعتباری نخواهند داشت.

مقبولیت عام
برای پاسخگویی به نیاز جامعۀ شهروندی، داشتن مقبولیت عام، درست به اندازۀ اهمیتِ تعریف، ضرورت حیاتی دارد.
سازمان و تشکیلات مرکزی، پیش از هر چیز، باید با توجه به امور یاد شده، از مقبولیت خاص فراتر رفته، مقبولیت عام یا پذیرش همگانی بیابد.
برای دستیابی به مقبولیت همگانی، مبارزه عملی با اهداف روشن و تعریف شده، شرط اساسی است. برای مبارزۀ عملی نیز، نخست باید تشکیلاتی با توجه به شرایط ایران و ذات تعریف ناپذیر حکومت اسلامی بوجود بیاید که از راه مبارزۀ عملی، مقبولیت عام یافته و از نفوذ و اقتداری برخوردار شود که بر پایۀ آن بتواند برای برپایی نهاد ملی فراخوان بدهد.
با توجه به کارکرد اندوه زای بیشترینۀ نیروهای سیاسی موجود، ما ناگزیریم که آن تشکیلات و سازمان سیاسی ای را بوجود بیاوریم که با بیشترینۀ این سازمان های مدعی، تفاوت ماهوی داشته باشد. در حقیقت، ضرورت سازمانی شهروندی که بتواند خواسته های جامعۀ شهری را تعریف و در راه دستیابی به آن ها برای سرنگونی و نفی حکومت اسلامی مبارزه کند، از آنجاست که نیروهای سیاسی سنتی، نه تنها از وظیفۀ خود، یعنی از مبارزه در راه دستیابی به نیازها و خواسته های مردم، دست شسته که بیش از آن، خود به ستون های اصلی تداوم این حکومت تبدیل شده اند.
حزب و یا تشکیلات سیاسی، آن سازمان و نهادی است که بر اساس مبانی نظری متناسب با شعور همگانی و با تعریف نو به نوی نیازها و خواسته های اساسی مردم، از سویی مناسبات خود را با مردم تنظیم می کند تا از سوی دیگر، بتواند عزم خود را برای دستیابی به قدرت دولتی جزم کند که برای اجرای ارادۀ مردمی، بیش از هر اهرم دیگری مؤثرتر است.
راه دستیابی به قدرت دولتی را
- سازمان سیاسی،
- ارادۀ مردمی و
- چگونگی توازن حاکمیت تعیین می کند و هر گزینۀ دیگری برای نفی و نیستی حاکمیت که بیرون از مدار مبارزه، ارادۀ مردمی و توازن حاکمیت باشد، اگر نقض غرض نباشد، سد کردن راه سرنگونی است.
بیشترینۀ سازمان های سیاسی سنتی موجود، با جدایی از مردم و با رویگردانی از طرح خواسته ها و مبارزۀ آنان، تنها در اندیشۀ زد و بند با حاکمیت هستند که دستاوردی جز گسترش یأس و ناامیدی نداشته و نیز، به انفعال بخش بزرگی از نیروهای روشنفکری و مصرف بیهودۀ انرژی فعلان سیاسی، انجامیده است. اینک پس از حدود سه دهه تجربۀ حکومت اسلام، جامعۀ شهروندی همچنان محروم از میهن سیاسی درخور است که با نیازهای او هماهنگی و همخوانی داشته باشد.
این خلاء را همگان احساس می کنند.

خلاء سیاسی
برای پاسخگویی به نیازهای شهروندی و پرکردن خلاء سیاسی موجود که دیدگاه و عمل مدرن می طلبد، سازمان و تشکیلاتی که باید تفاوت ماهوی با بیشترینۀ سازمان های سیاسی موجود داشته باشد، ناگزیر است:
1. جایگاه نیروهای سیاسی سنتی را در پیوند با رژیم اسلامی بررسی و سیاست های آن ها را نقد کند؛
2. بررسی کند که نزدیکی به این نیروها و صرف انرژی برای متقاعد کردن آن ها در راه یک ائتلاف گسترده، به امر مبارزه یاری می رساند و یا چنانچه تجربه نشان داده است، هر بار سدی نفوذ ناپذیر در راه مبارزه ایجاد می کنند؟
3. از هم اکنون در پی یافتن پاسخی باشد در برابر این پرسش که نقش این نیروها در آیندۀ پس از رژیم اسلامی، با توجه به کارکرد سیاسی امروز آنان چه خواهد بود؟
بدون پاسخ های مناسب به پرسش های بالا، تشکیل سازمانی که بتواند نفوذ معنوی و مادی برای فراخواندن یک نهاد ملی را کسب کند، خوش خیالی ناب و نشانگر دوری از واقعیت های امروز جامعۀ ایران است. طرح و خواست تشکیل سازمانی شهروندی که بتواند مبارزۀ مردمی را در سطح داخل و خارج کشور سامان دهد، بیش از هر چیز، پیامدِ سلب امید و اعتماد ازسازمان هایی است که به ناروا می پنداشتیم، سازمان هایی هستند مناسب، برای مبارزه با جنایتکارترین حکومت تاریخ معاصر ایران.
باید واقعیت ها را به روشنی بیان کرد، بی آنکه در باتلاق مجادله های تصنعی فرو رفت.
حقیقت این است که بیشترینۀ سازمان های سیاسی، سرپرستی خود را به مسلمانان حاکم سپردند و خود داوطلبانه به تعطیل خرد تن در دادند و شعور خود را به هدایت تشریعی حاکمیتِ اسلامی واگذاشتند. طبیعی ست که در صورت همکاری با این قبایل صغیر، هر امیدی، زدوتر از رعد و برق، خواموش خواهد شد. جامعۀ شهری و شهروندی، بر آن است که از شعور خود بهره بگیرد و در خدمت آن باشد. این همان تضاد بنیادین بلاهت اسلامی است با خردگرایی شهروندی که اسلام و حکومت اسلامی را دچار سرسام کرده است و هر چه می اندیشد و چاره جویی می کند، کمتر پاسخ و راه حلی می یابد.
تشکیلات شهروندی باید با تکیه بر مبانی نظری برخاسته از دانش مدرن و با توجه به فرهنگ و اندیشه، بتواند در برابر هدایت تشریعی و تعاهدِ حضانتی اسلام و حاکمیت اسلامی، هدایت جمعی را با خرد ورزی همگانی امکان پذیر کند.
باید به این پرسش پاسخ دهیم که چه مبانی نظری و فرهنگی وجود دارند که بیشترینۀ سازمان های سیاسی و سکولار، ما ایرانیان را به مماشات با جنایتکارترین و ضد ایران و ایرانی ترین حکومت تاریخ معاصر تشویق کرده و می کنند؟
چرا بسیارانی، کوری را پذیرفته و به ندیدن جنایت ها در روز روشن، خو کرده و با اعتنایی نه چندان، از کنار آن ها می گذرند؟
چرا بسیارانی، بساط خرد و خردورزی را برچیده اند و برای مسلمانی که اشتهایش را جز مغز اندیشه ورز، سیر نمی کند، دست دعا بلند می کنند، بی آنکه مورد مؤاخذۀ جدی قرار بگیرند؟
چرایی دیدگاه هایی از این دست، پیش از آنکه برخاسته از مصلحت باشد، اگر با زبان نیچه سخن بگویم، خود یک "پی آمد است." سرچشمه و انگیزۀ واقعی چنین دیدگاه هایی، "ناباوری به شدن است، بی اعتمادی به شدن، کم بها شمردنِ هر آنچه می شود" که خود، ویژگی "یک نوع انسان غیر مولد، رنجور، یک نوع انسان خسته از زندگی" است. ( ارادۀ قدرت )
باری، بدون کنکاش در بسیاری پرسش ها و تلاش برای دستیابی به پاسخ های شایسته و بایسته، شهروندی و سازمان شهروندی در نیمۀ راه، اگر تلف نشود، زمینگیر خواهد شد، بی تردید.
چنین مباد!