Wednesday 10 November 2004

نبرد غولها و قیلوله ی اپوزیسیون ایرانی

نبرد غول ها و قیلولهء اپوزیسیون ایرانی

جواد اسدیان

j.asadian@yahoo.de

نوامبر 2004

پیشگفتار

اگر چه از نوشتن این مقاله­ بیش از دو سالی می­گذرد، اما مسایل و دیدگاه­های طرح شده در آن، هنوز اهمیت خود را از دست نداده­اند.

من از این واقعیت در شگفتم که جنبش چپ با مفاهیمی می­اندیشد که بار معنایی چندان روشنی ندارند و نیز این کمبود ریشه­ای را احساس می­کنم که سیاست عملی که با حرکت و پیکار پیوند دارد با نظریه­های علمی که با کنج کتابخانه­ها و تلاش­های جانفرسای شبانه روزی سروکار دارند، اشتباه گرفته شده­اند.

نیروهایی که باید با تکیه بر لائیسته و سکولاریسم با اختاپوس هزارپای جمهوری اسلامی در نبرد باشند، گرفتار میدان­های نظری مسلمانان حاکم و ناحاکم شده­اند و در این منجلاب در حال غرقه شدن هستند. آزادیخواهان تا هنگامی که با تکیه بر نوعی از اسلام به نبرد با نوعی دیگر از اسلام برمی­خیزند، راه به جایی نخواهند برد و تنها شیوهء سیاهِ دینی اندیشیدن را نهادینه­تر می­کنند. برای مبارزه با اسلام و جمهوری اسلامی، باید بتوانیم خطوط اصلی چهرهء اسلام را ترسیم کنیم تا از این راه بتوانیم به تعریفی از این ننگ که برای نخستین بار در تاریخ کشور، سلطهء سیاسی خود را بر میهن ما گسترده است، دست یابیم. نیروهای به اصطلاح "اصلاح طلب" و افرادی مانند سروش و کدیور و شبستری و منتظری و ...با استفاده و سوء استفاده از توهم نیروهای چپ به اسلام و جمهوری اسلامی، موانع اساسی دستیابی به تعریفی از اسلام هستند که بتواند با تکیه بر سکولاریته و مدرنیته و حقوق بشر و دمکراسی و نیز با بهره­گیری از فرهنگ و اندیشهء کهنسال این سرزمین، بنیاد این دین را در ایران از بیخ برکند. تا هنگامی که ما اسیر هزار و پانصد فرقهء اسلامی هستیم و با ساز این فرقه­ها می­رقصیم و کار سیاست را سامان و سازمان می­دهیم، از سویی به تحمیق هر چه بیشتر مردم دامن می­زنیم و از دیگر سو، با دست خود خنجر جلادهایمان را صیقل می­زنیم.

مسأله بر سر بیرون راندن این دین بیگانه است از کشوری به نام ایران.

مسلمانان با مفاهیمی می­اندیشند که در طول تاریخ اسلام در ایران اندیشه شده و جایگاه­های خود را در نظام فکری آنان پیدا کرده­اند. اکنون نیروهای اسلامی از سویی به تحمیل مفاهیم اسلامی در ساختار اندیشهء چپ روی آورده و همزمان با پذیرش و کاربرد این مفاهیم از سوی نیروهای لائیک و سکولار، سیرِ پریشان­فکری شتاب بیشتری به خود گرفته و روشن است که بدون اندیشهء زلال و شفاف نمی­توان به مبارزهء تیره­اندیشان اسلامی رفت.

ناهمخوانی مفاهیم با مصادیق خود ما را ناگزیر می­کند که دیر یا زود، زبان اندیشگی خود را بپالاییم. هر چه این روند زمان کمتری در بر بگیرد، امر مبارزه با ننگ فراگیر اسلام و جمهوری اسلامی، شتاب بیشتری می­گیرد.

من خود را از خانوادهء جنبش چپ می­دانم و از همینرو، با آگاهی به این امر که تاریخ تفکر و اندیشهء نوین با نیروها و افراد چپ این سرزمین پیوند ناگسستنی دارد، با این حال، انتقادهایم در این مقال متوجه این نیروهاست؛ چرا که بدون روشنگری این نیروها، کاهی از کوهِ مسایل و نیازهای مردم، کاسته نخواهد شد.

پالایش اندیشه و زبان از بار مفاهیم اسلامی، بی­تردید نقد همه جانبهء اسلام را در همهء زمینه­های زندگی مادی و معنوی و فرهنگی این جامعه، برجسته می­کند. به عبارت دیگر، اگر با زبان مارکس سخن بگویم: پیش­شرط هر نقدی، نقد دین است. مماشات با اسلام و آخوند، نیروی پایان ناپذیر مردم این کشور را برای رفاه و سعادت، در طول تاریخ هرز کرده و بر باد داده است.

برای پیوند با مردم، باید زبانِ ارتباطی خود را از بستر فرهنگی زبانی دیگر که تاریخ و سرگذشت متفاوتی با سیر اندیشه در زبان فارسی دارند، جدا کرد و به منابع و ریشه­های تفکر در زبان فارسی روی آورد و با بهره­گیری از ابزارها و شیوه­های اندیشگی، در حد توان آنها را احیا کرد. یعنی؛ ما باید روزی روزگاری بتوانیم با چشم­های خود به آفاق هستی بنگریم و با بینش خود به تبیین جهان بپردازیم و بر اساس آن با حوزه­های فرهنگی دیگر دادوستد کنیم. آقای منوچهر جمالی با کشف شیوهء ابداعی خود برای ساختن بستر فرهنگی اندیشیدن از راه احیای مفاهیمِ پنهان در واژه­های زبان مردم این مرز و بوم، نمونهء با ارزشی ست که سنت اندیشگی آینده را از هم اکنون، نشان داده است.

نیروهای چپ ناگزیر هستند که فاصلهء خود را از خواستِ خرد جمعی مردم و جایگاه نظریِ هماهنگ با آن کم کرده و با ارجاع به خود، وظایف خود را در امر مبارزه جدی بگیرند.

این جستار را می­توانستم با استناد به مدارک بیشمار، به نوشته­ای مدرسی تبدیل کنم و از زبان گاه تند آن نیز بکاهم، اما نوشته، ملال­­آورتر از موضوع­های ملال­آوری می­شد که به هرحال، زندگی انسان ایرانی را پی­ریخته­اند.

1

هنگامی که بوش پدر با اعلام "نظم نوین جهانی" طرح سرکردگی آمریکا را بر جهان درانداخت، زمینهء چنین دگرگونی بنیادین، از هر سو آماده بود: رقیب بزرگِ غرب سرمایه داری، یعنی اتحاد شوروی از هم پاشیده بود و اقمارش افول کرده بودند؛

غرب دشمن تازهء خود را که برای حفظ وحدت خود به آن نیاز روانی دارد، ساخته و پرداخته و هیولای اسلام را با دست خود مسلمانان از توبره بیرون آورده بود. دشمن خیالی سرخ، سوخته و نعلین دور برداشته بود تا با سر خام، خود را به دیوار بتونی مدرنیته بکوبد.

2

پس از جنگ اول خلیج فارس و از میان بردن انفراستروکتور عراق و بی نصیب ماندن آلمان و فرانسه از بازار سودآور این کشور و نیز پس از شکست انتخاباتی بوش پدر، پردهء دوم "نظم نوین جهانی" بالا می رود؛ رئیس جمهور آمریکا، بیل کلینگتون، در دور دوم ریاست جمهوری خود، ماوراء قفقاز را منطقهء استراتژیک آمریکا اعلام می کند. آمریکا گلوی اروپا را می گیرد.

3

اروپا تلاش می کند که با استفاده از جوّ ضد آمریکایی و کینهء صدام حسین به آمریکا، مواضع اقتصادی خود را تحکیم کند.

عراق که دارای ذخایر وسیع نفت مرغوب و دومین تولید کنندهء نفت جهان است، تصمیم می گیرد که معامله های نفتی خود را با واحد پول اتحادیهء اروپا، یعنی یورو تنظیم کند. مشکلات داخلی آمریکا، بدهی های دولتی به بانک مرکزی و موانع بین المللی، وضعیت مناسبی برای اروپا به بار آورده است.

اروپا و بیش از همه آلمان و فرانسه، پا روی دم شیر می گذارند.

4

چرخهء تولید و باز تولیدِ بسیاری از فرآورده های صنعتی کشورهای متروپل، بیشتر از نیروی کار، اکنون به نفت و گاز وابسته شده است؛ انقلاب پی در پی تکنیک و رشد سریع آن، همانسان که بسیاری از شاخه های صنعتی را تا حد زیادی از نیروی کار، بی نیاز کرده است، به همان اندازه اما تولید و بازتولید را به انرژی نفتی، پیوند داده است. نیروی کار که روزگاری ارزش اضافه تولید می کرد، می رود تا به یادگاری در روند تولید تبدیل شود. تولید کالاهای صنعتی، اما هنوز، با انرژیِ جانشین نفت و گاز، نه ممکن و نه سود آور است.

5

نزدیک به مطلقِ انرژی مورد نیاز کشورهای صنعتی اروپا از منطقهء خلیج فارس تأمین می شود. ژاپن و چین، بدون خلیج فارس، از بخت ناچیزی برای حفظ موقعیتِ خود برخوردار خواهند بود.

منطقه های گاز و نفت خیز ماوراء قفقاز و خلیج فارس، پشت جبههء جامعهء مصرفی و رفاه اکثریت کشورهای صنعتی ست.

آمریکا تا پیش از حادثهء یازده سپتامیر، در همیاری با انگلستان، از استراتژی واحدی در رابطه با امنیت خلیج فارس پیروی می کرد که بارزه های اساسی آن عبارت اند از:

الف. حمایت بی چون و چرا از ارتجاع اسلامی منطقه و تبلیغ پیدا و پنهان از اسلام بنا بر رشد و چیستایی هر کشور منطقه؛ طالبان در افغانستان، وهابیان در عربستان و آخوندهای دانشگاهی و حوزوی در ایران. حمایت آمریکا و غرب از حاکمیت اسلام در منطقه، بیش از هر چیز در خدمت منافع ملی آنها و برای تضمین آقایی خود بر نفت و گاز است؛

ب. محاصرهء روسیهء غیر کمونیست و ارتدکس از سوی نیروهای اسلامی که به هنگام ضرورت، بتوانند راه رسیدن به آب های آزاد خلبج فارس و اقیانوس هند را بر این کشور پهناور، ببندند.

6

حادثهء تصورناپذیر یازده سپتامبر، جغرافیای سیاسی جهان و بویژه منطقهء خلیج فارس را برای همیشه دگرگون کرد و راه را برای استقرار "نظم نوین جهانی" که با تلاش های اروپا به تعویق افتاده بود، هموار ساخت.

7

جرج بوش پسر که با هزار ترفند به ریاست جمهوری برگزیده شده بود، در مقابله با "تروریسم" اسلامی که از فراورده های مشترک غرب و بلاهت شرقی ست، به اعتباری بی سابقه در تاریخ آمریکا دست یافت.

پس از قدرت یابی بوش پسر، جنگ اساسی اتحادیهء اروپا با ایالات متحده از سویی و جنگ انگلستان با آمریکا که از پشتیبانی کشورهای بزرگ اروپا و ارتجاع اسلامی برخوردار است، از دیگر سو، ابعادی آشکار به خود گرفته است.

جنگِ ناگزیر دوم آمریکا با عراق به بهانه های واهی، حتا پیش از شروع آن، با مخالفت جدی اروپا و بیش از هر کشوری با مخالفت آلمان، روبرو شد. روشن است که اروپا و بویژه آلمان که از مدافعان سر سخت جنگ و کشتار در یوگسلاوی سابق بودند، نمی توانستند با حربهء حقوق بشر وارد کارزار با آمریکا شوند.

جنگ در عراق، در حقیقت نمودِ جنگ مدرن کشورهای صنعتی غرب است با یکدیگر برای تأمین، حفظ و تحکیم منافع ملی خود. سربازان عرصهء این شطرنج اما، انسان شرقی ست که بر ثروت نشسته است و با شکم خالی از جهل و اسلام تغذیه می کند.

ما، غرقه در خلسهء خود، حاملان بحران خطرناک غرب و ایالات متحده هستیم.

8

اگر جهان غرب برای حفظ منافع ملی خود و تأمین استاندارد رفاه اجتماعی، تن به هر ترفندی برای غارت منابع شرق می دهد، جمهوری جهل و جنون نیز در اندیشهء منافع ایدئولوژیک خود، یعنی در پی تحمیل تفکر اسلامی ست و در این راه حاضر است که ایران و ایرانی را به ورطهء نابودی بکشاند.

منافع اسلامی رژیم، هیچگونه همخوانی، هماهنگی و همسویی با منافع ملی ندارد و تجربهء حاکمیت اسلام می آموزد که منافع ملی، ریزه خوار خوانِ منافع اسلامیِ مشتی آخوند است.

اتحادیهء اروپا برای حفظ منافع اقتصادی خود از آسیب روزافزون آمریکا در منطقه، و امپراتوری انگلستان برای تأمین همین منافع و نیز حفظ ارتجاع اسلامی کشورهای تولید کنندهء نفت و گاز، ناگزیر هستند در صف آرایی های خود، به تقویت همه جانبهء رژیم جمهوری اسلامی بپردازند تا آمریکا، گرفتار در مرداب اسلام و جمهوری اسلامی، نتواند به تنهایی به مهار حیاتی ترین منطقهء جهان، دست یابد.

اروپا ابایی ندارد که مرتکب بزرگترین اشتباه تاریخی خود شود؛ هزینهء این خبط را باید اما جامعهء جهانی بپردازد. فرصت های طلایی را که سه کشور بزرگ اروپایی _ آلمان، فرانسه و بیش از همه انگلستان _ برای دستیابی ننگین ترین حکومت تاریخ ایران به تسلیحات اتمی، فراهم می آورند، از سویی خاور میانه را به خاک و خون خواهد کشید و از سوی دیگر با ابزار ترور، دمکراسی های غرب را به ورطهء هولناک جنگ صلیبی خواهد کشاند. استفاده از حربهء خطرناک جمهوری اسلام علیه آمریکا، بازچرخه ای ست که زودتر از تصور، با تمام توان تخریبی، به سوی اروپا بازخواهد گشت.

جمهوری اسلامی تردیدی در استفاده از تسلیحات اتمی ندارد. از نابودی منطقه و جهان هم نگرانی چندانی ندارد: "الدّنیا سجن المؤمن." جهان، زندان مسلمان است و بهشت در انتظار.

پشت جبههء جهانی جمهوری اسلامی را انگلستان و اتحادیهء اروپا تحکیم می کنند و برای حفظ جبههء داخلی، افراد اپوزیسیون ساختهء حکومت اسلامی، مانند؛ سروش، اشکوری، مجتهد شبستری، حائری یزدی و...در کار هستند. این اپوزیسیون رسوای حاکمیتِ اسلامی، از همکاری همه جانبهء بخش گسترده ای از سازمان اکثریت و طیف هایی از حزب همیشه در صحنهء توده، نیز برخوردار است.

سربازانِ ناگزیر عرصهء شطرنج

9

هیچکس به درستی نمی داند که چرا این سیاست بازان رانده از میهن که کمترین ادعاشان، لائیک و سکولار و آتئیسم بودن است، در برابر نعلین و عمامه زانو زده اند؟

آخوند خمینی که با فرمان قتل دگراندیشان و کشتار همگانی زندانیان سیاسی، ماهیت اسلام راستین را روشن تر از روز، آشکار کرد، هیچ، مگر اجرای بی چون و چرای احکام اسلام در سر نداشت و هرگز از ملامت و تحقیر و تهدید دگراندیش دهان نبست.

آخوند خاتمی بارها سرسپردگی خود را به ولایت فقیه و قانون اساسی اسلامی ابراز کرده و جایی برای شبههء سیاست بازان غیر مذهبی نگذاسته است. اما با این وجود، این به اصطلاح هواداران سوسیالیسم علمی و دمکراتیک دست از پشتیبانی حکومتِ سنگسار و کودک کش برنداشتند. و این در حالی ست که از نفرات اپوزیسیونِ اسلام ساخته، در نفی و قبح و شناعت سنگسار، تجاوز به دختران خردسال با حکم اسلام، سخن نگفته و هیچکدام از اینان، برده داری و برده فروشی را محکوم نکرده است؛ حال آنکه دختران و زنان مستأصل ایرانی را در بازارهای برده فروشی کشورهای عربی حوزهء خلیج فارس به حراج می گذارند.

به راستی چنین اپوزیسیونی چه در سر می پروراند؟

شاید پاسخ به این پرسش را باید در بافت فرهنگی انسان ایرانی جست که آغشته و آلودهء اسلام است؟

انسان ایرانی، شاید ناخودآگاه، به تماشای نیمرخی از خود که لگدمال اسلام شده و به هیئت هیولایی در آمده است، تن درنمی دهد؟ شاید انسان ایرانی، بیماری دیرینه است که از ترس مداوا، به مرض خو گرفته است؛ همچون کبکی ست انسان ایرانی، که سر در برف کرده است.

باری، جمهوری اسلامی تلاش می کند که با عمله های ریز و درشت خود و با سرمایه گذاری در چنین ابهام ها و ایهام هایی از طریق "ادارهء کل امور فرهنگی ایرانیان خارج از کشور" مهار این اپوزیسیون به اصطلاح لائیک را به دست خود داشته باشد. نهادهای دمکرات و بانام و نان کشورهای اروپایی در این راه، یاران و همراهان پر و پا قرصی هستند.

کنفرانس معروف برلین و جشنوارهء "نزدیکِ دور دست" که پس از سفرهای مدیر خانهء فرهنگ های جهان به ایران و با پشتیبانی وزارت امور خارجه آلمان و بنیاد هاینریش بُل، در این مکان برگزار شدند، نمونهء همکاری این نهادهای "دمکراتیک" با اعیان جمهوری اسلامی ست. انستیتو گوته نیز، به تازگی به قافلهء این همکاران پیوسته است.

لجاره های ادبی در سرتا سر اروپا، حضور جمهوری اسلامی را در محافل فرهنگی، سامان می دهند و جایزه ها را می برند.

10

غرب، در کابوسِ "جنگ فرهنگ ها" فرو می رود و جمهوری اسلامی به نیرنگِ شکیل "گفتگوی تمدن ها" روی می آورد. جمهوری اسلامی نمی گوید که اسلام با کسی اگر گفتگویی دارد، تنها برای ترویج و تحمیل قواعدِ خود است.

حاکمیت اسلامی در پی آن است که جزمیت اسلام را به جای گفتگو قالب کند.

11

جمهوری اسلامی بنا بر قانون اساسی خود و ترکیب ظاهری حاکمان و نوع نشست و برخاست و عبا و عمامهء دولتمردانش، رژیمی ست اسلامی.

این حکومت با کشتار نظام مند و هدفمند روشنفکران و نیروهای غیر دینی، میدان را برای گروهی از مسلمانان مؤمن گشوده است که پیش از این سهیم در قدرت بودند و اینک، به دنبال آن سهم به یغما رفته هستند. وجه مشترک و پایه ایِ این اپوزیسیون با حاکمیت اسلامی در آن است که این هر دو، جز به حکومت اسلام رضایت نمی دهند.

خواستِ رفراندم جمهوری اسلامی آری یا نه! آن هم با نظارت بین المللی، که تنها باید همچون ابزاری برای سرنگونی جمهوری اسلامی ارزیابی شود، عقل از سرشان می پراند و جنونشان را مضاعف می کند. همهء این مسلمانان رنگارنگ به پیش بینی نبوغ آمیز آخوند خمینی باور دارند که روزگاری بر زبانش رفته بود؛ بود و نبود اسلام به بود و نبود جمهوری اسلامی ایران وابسته است.

اگر ما هم، به این امر باور داشته باشیم، هرگز به بیراهه نرفته ایم. مصلحت همگان بر آن است که با سخن حق، جدل نکنیم.

هنگامی که جنیش دانشجویی و مبارزهء زنان و جوانان، آخوند خاتمی را استفراغ کرد تا خود جانی تازه بگیرد، خط امامی های سابق به تکاپو افتادند تا نظریهء موهوم و یاوهء حاکمیت دوگانه را همچون شمشیری دو لبه بر کف جمهوری اسلامی بگذارند. از "اصلاحات" سخن به میان آوردند و آن بخش دیگر حاکمیت که هرگز معلوم نشد کدام بخش است، با استفاده از فرصت ساخته و پرداخته شده، به سرکوب در همهء عرصه ها روی آورد.

باز از حاکمیت دوگانه گفته شد و بازار سنگسار و قطع اعضای بدن مجرمانی که بسا با رعایت قوانین مدنی هرگز مجرم شناخته نمی شوند، همچنان پُر رونق بود و کشتار دگر اندیشان نیز تداوم داشت.

اپوزیسیون لامذهب، به هواداران خود توضیح نداده است و نمی دهد که اصولن، حکومت اسلامی ایران از "اصلاحات" چه می فهمد؟ و دو گانگی این حکومت ننگین پیشاتاریخی در کجاست؟

تجربه نشان داده است که از همان هنگام که حزب توده، نظریهء "حاکمیت دو گانه" را وضع کرد، هیچ نظریهء دیگری تا این اندازه به کار جمهوری اسلامی نیامده و به بقای آن یاری نرسانده است! هر جنایت بی سابقه در تاریخ نوین ایران، به حساب آن پارهء دیگر حکومتِ ایرانی ستیز، گذاشته شده است.

جمهوری اسلامی، در راستای پایایی و ماناییِ این نظریه، بویژه در خارج از کشور، با بهره گیری از گسترهء خط امامی های سابق و اکنون، زیرکی تصور ناپذیری از خود نشان داده است.

12

وجوه اشتراک مسلمانان حاکم و ناحاکم، در مسلمات است که شاخصهء اساسی حکومت جمهوری اسلامی ست.

وجوه افتراق مسلمانان حاکم و ناحاکم، در موضوعات ثانویه است که بارزهء اساسی این رژیم نیست.

با حجاب زن، همهء این مسلمانان توافق دارند. تفاوت در این است که فقیهی، چادر و روسری را تجویز می کند و فقیه عالیقدری، در صورت ضرورت به کلاه گیس رای می دهد. دکتر سروش که پس از همیاری در اجرای انقلاب فرهنگی اسلامی، اینک در حوالی و حواشی قدرت به قربانی کردن فضل بر آستان اسلام مشغول است، به آخوند منتظری اقتدا می کند و با اتکا به فتواهای ایشان، در پی آن است که اسلام را ام القرای دمکراسی وانمود کند.

گذشته از عملهء رژیم که در بند اسلام هستند و خادم، گفتگو و جدل در بارهء همین موضوعات ثانویه ست که بسیارانی از روشنفکران لائیک را فریفته است. آنان فراموش می کنند که تنها با تکیه بر تفاوت های ماهوی، توان آن را خواهیم یافت که سایه از چهرهء نیروهای مسلمان بزداییم. هشیاری چندانی نمی خواهد که ببینیم که نیروهای اسلام، با برجسته کردن افتراق های نظری با دیگران، وحدت خود را حفظ کرده اند، حال آنکه اکثریت _ توده ای های به اصطلاح لائیک و دنباله های به ظاهر مستقل آنان، بر وجوه مشترکی اصرار می ورزند که در حقیقت، وجود خارجی ندارند.

سادگی و سهل انگاری اینان، اگر با زبان مدارا سخن بگویم، مصداقِ حکایتِ "کنیزک و کدو" ی مولوی ست در مثنوی معنوی.

13

واقعیت این است که "اصلاحات" مفهومی برخاسته از جنبش چپ لائیک، سکولار و آته ئیست است که پیوندی گسست ناپذیر با جنبش روشنگری دارد. روشن است که جمهوری اسلامی بنا به ماهیت دینی خود ناتوان از اصلاحاتی چنین است.

اگر این حکومت، توانِ گونه ای "اصلاحات" را دارا باشد، تنها در حوزهء دین است که می تواند آن را تحقق بخشد!؟

روشن است اما که هیچگونه تغییری در اسلام ممکن نبوده و نخواهد بود؛ بویژه احکام قرآن را کسی نمی تواند دگرگون کند، چرا که بر روال پندار مسلمانان، این دفتر، نه حاصل اندیشهء انسانی، که دربست، گفته های الله است. آنانی هم که در صدر اسلام، قرآن را نیرنگِ محمد می پنداشتند و می گفتند که از القائات فردی عجمی، یعنی سلمان فارسی ست، نا بجا گفته اند؛ در سورهء نحل آمده است: "ما کاملا آگاهیم که کافرانِ معاند می گویند، آنکس که مطالب این قرآن را به رسول می آموزد بشری است اعجمی غیر فصیح."

تجربهء تاریخِ اندیشه در اسلام اثبات ناگزیر این امر است که تلاش برای اصلاحات در اسلام که اوج شکوفایی همه جانبهء آن در جنبش چند صد سالهء عرفان ایرانی، بازتاب یافته است، پیوسته با سرکوب خونین آخوند روبرو بوده است. با اینحال، ستایش بر انگیز است که متفکران و اندیشمندان و هنرمندان ایرانی با توجه به جبر زمانه، با پاک نهادی، اندیشه های ایرانی را در آیات پیچیدند و از دستبرد آخوند در امان داشتند؛ اگر چه نابغهء بی بدیل و آفتاب بی غروبِ شرق، شمس تبریزی بر مقتدا و یار بزرگوار خود، محمد جلال الدین بلخی، خرده می گیرد که چرا سخنان او را با آیات قرآنی در می آمیزد!

آن بزرگان با گذشتن از جان، اگر چه در پرده، اما توانستند با حفظ اندیشهء ایرانی، به مسؤلیت اجتماعی خود عمل کنند. اما، شکست جنبش فراگیر و دیرپای عرفان از جهل آخوند و آخوندیسم، ریشه در همان اشتباه ژرفی دارد که شمس به مولوی نسبت می دهد؛ یعنی در آمیزی اندیشه با اسلام.

روشنفکران و داعیان سیاست که امروز در میدان لائیسیته می چرخند، آیا به این ذهنیت رسیده اند که برای استقرار مناسبات لائیک، نخستین وظیفه، پیراستن اندیشه است از اسلام؟ رهایی اندیشه از اسلام، مبارزه ای به جد می خواهد؛ همه جانبه و فعال.

سوگمندانه، آنچه با پیکار مارتین لوتر در مسحیت، رخ داد و بنیاد دین را دگرگون کرد، در اسلام نتوانست با از خود گذشتگی های عارفان ایرانی، اتفاق بیفتد و تا در بر این پاشنه می چرخد، هرگز هم اتفاق نخواهد افتاد.

شگفتا که براین نکته باید تأکید کنم؛

با آنکه لوتر، انجیل را از انحصار زبان لاتین و ارباب کلیسای کاتولیک رها ساخت و ارتباط هر مؤمنی با انجیل را با همهء زبان ها به رسمیت شناخت و نیز با آنکه کلیسای کاتولیک بی اعتبار اعلام شد، نیروهای جنبش چپ از چنین حرکتی هیچگاه با عنوان "اصلاحات" نام نبردند.

تاریخ از حرکت بنیادینِ دگرگون کنندهء لوتر و کالوین، نه با مفهوم "رفرم" بلکه با عنوان "رفرماسیون" یاد می کند که با تمام تأثیرهای آن، حرکتی دینی ست.

مسلمانان حاکم بر ایران، آیا اقتدار مسجد را از میان برداشته اند که مفهوم اصلاحات را با نام آنان درآمیزیم؟

اما، مسلمانان از سرها، کله مناره ها برآورده اند، هنگامی که جماعتی، خانهء الله را در بیرون از مسجد، جسته است.

آیا مسلمانانی که انقلاب ایران را ملاخور کردند، قرآن را از بند زبان عربی نجات داده اند و یا نماز مسلمانان را به زبان فارسی روا داشته اند که راهروان راهِ "اصلاحات" نامیده شوند؟

اما تاریخ از یاد نمی برد که مسلمانان، بسیاری را که هوای اصلاحات دینی در سر داشته اند ، بر دار کرده اند!

دریغ که از تاریخ نمی آموزیم و فکرهایمان را همه تا نیمه رها می کنیم. آن نیمهء ما، هراس آور تر از آن است که بتوانیم بر آن بنگریم.

14

نباید فراموش کنیم که آخوندهای حاکم، هنگامی که از قانون سخن به میان می آورند، همان فقه و شرع اسلام را استنباط می کنند و اصولن اعتباری برای قوانین مدنی نمی شناسند.

15

به گمان می رسد که تجربهء انقلاب و اجرای احکام پیشاتاریخی اسلام که جامعه و منش ایرانی را به نیستی و نابودی نزدیک کرده است، سازمان ها و احزاب سیاسی لامذهب را از انقلابی دیگر، به وحشت دچار کرده باشد! شاید می خواهند، اشتباه خود را در پشتیبانی از آخوند که به پیروزی انقلاب انجامید، با ایجاد مانع در راه انقلاب بزدایند؛ اشتباهی مضاعف که پیامدهای فرهنگی آن، بسا جبران ناپذیر است!

این نیروها که خود از جهنم اسلامی حاکمان ایران گریخته اند، برای توجیه انفعال خود، بر این ترس و وحشتِ نهادین، جامهء نظری نیز پوشیده اند!

این نظریه که بر پایهء موهوم دوگانگی در حاکمیت اسلامی استوار است، در پی آن است که:

الف. نیروهای مخالفِ جمهوری برده فروشان را از امکان دگرگونی های اساسی ناامید کند و آنها را همگام انفعال خود کرده، به تقویت روحیه ترس و یأس دامن بزند؛

ب. از این راه به آن پارهء دیگر جمهوری اسلامی نزدیک شده و سهم خود را از خوان یغما، دریافت کند.

شیرین اینجاست که آن پارهء موهوم حاکمیت، بازار این بازی را در خارج از کشور که زمین حاصلخیزی برای نمو این نظریه هاست، داغ نگاه می دارد، اما هرگز آمادهء تقسیم غنیمت نیست.

طیفِ خط امامی های سابق و توده ای _ اکثریت که زندگانی سیاسی خود را در مسلخ اسلام ذبح کرده است، تمام تلاش خود را به کار گرفته است تا با در انداختن طرح های شبه استدلالی، از فروپاشی خود و جمهوری اسلامی جلوگیری کند.

روزگاری دراز، با برابر نهادنِ مفاهیم انقلاب و اصلاحات و با آلودن معنای انقلاب، به تزیین "اصلاحات" پرداختند و بسیارانی را در مردابِ مجاب انداختند. ولی با مغلطه و ترفند از روشنگری در بارهء "اصلاحات" پرهیزیدند.

شریک دزد بودند و یار قافله بودند و در برابر دید همگان، آی دزد، آی دزد می کردند.

16

پس از برگزاری کنفرانس معروف برلین که وزارت امور خارجهء آلمان و دولت ایران در پوشش "خانهء فرهنگ های جهان" آن را با همیاری عمله های ایرانی، ترتیب دادند، من در مقاله ای که همان روزها منتشر شد، به شبه استدلال های خط امامی های لامذهب پرداختم. آنها، به بهانهء پشتیبانی از حرکت اصلاحات و در راستای "گفتگوی انتقادی" که پیشتر، وزارت امور خارجهء آلمان، آن را ساخته بود، به آرایشِ چهرهء جنایتکارترین رژیم تاریخ نوین ایران در محافل بین المللی، پرداخته بودند.

در آن مقاله که برابرنهادِ انقلاب و رفرم را از بنیاد اشتباه ارزبای کرده بود، مسألهء اساسی "همه پرسی" یا رفراندمِ جمهوری اسلامی آری یا نه! طرح شد که با سرعت به دغدغه ای همگانی تبدیل شد.

همه پرسی با نظارت نهادهای معتبر جهانی که با توجه به نفرت فشردهء ایرانیان از حکومت آخوندها، ابزاری برای سرنگونی رژیم است، بیش از هر چیز، رسوایی اکثریت- توده ای و دیگر خط امامی های سابق را در پی داشت.

آنان با رویگردانی از مسألهء همه پرسی، در برابر شگفتیِ حتا پیروان اندک خود، نشان دادند که همست و سو با حاکمیتِ جاهلان حرفه ای، به ارادهء مردم و خواست همگانی، کوچکترین اعتنایی ندارند. همان اندازه که آخوند از رفراندم وحشت دارد و مرگ خود را در آن می بیند، اکثریت _ توده ای ها نیز به تنگنای بی اعتنایی گرفتار آمده اند و با طرح مسایل حاشیه ای، توجیهی برای نفی آن نمی یابند.

آنان در لجاجت با مردم و به هنگامهء سنگسار کودکان و به بردگی بردن پسران و دختران جوان و فروش آنان در بازارهای کشورهای عربی و قتل دگراندیشان، و در مقابله با همه پرسی، خواهان تغییراتی در قانون اساسی اسلامی شده اند.

آب در هاون می کوبند و آشکارا نعل وارونه می زنند و غبار بر چشم ها می پاشند.

17

لجاجت نیروهای لامذهبِ خط امامی با مردم، سوای این امر که منافع آنان را در خدمت به جمهوری اسلامی تأمین می کند، ریشه در جهلی فرهنگی _ سیاسی هم دارد.

پس از استیلای اسلام و فرمانروایی تازی، جامعهء ایران چنان به آفتِ روان پارگی دچار شد که جز با درایت و دانش و شهامت و توان ریسک و یاری زمان و زمانه چاره پذیر نیست.

تا پیش از اسلام، دولت و ملت، اگر این مفاهیم دارای اعتبار باشند، واحدی سیاسی _ فرهنگی را تشکیل می دادند و ارتباط و تناسبی ساختاری با یکدیگر داشتند. پس از اسلام و حاکمیت بیگانه و چپاول وحشیانهء ایران و سرکوبِ تصورناپذیر هر آنچه که با فرهنگ و تمدن ایرانی پیوند داشت، این واحد سیاسی _ فرهنگی به صورت دو پارهء ناچسب به هم، درآمد.

نهاد حکومت در برابر نهاد مردم، به ناگزیر به هیولایی رام نشدنی تبدیل شد. حکومت های اسلام زدهء بعدی، اغلب در پی غارت هستند و مردم، پیوسته در حال دفاع و انقلاب.

حکومت ها، چاکران گوناگون خود را می پرورانند و مردم از قهرمانان خود که همیشه از سوی حکومتگران و خادمانشان نابود شده اند، خاطره های اندوهبار و حماسه های دلنشین نقل می کنند.

شکست همیشگی جنبش های مردمی، همانا، چشم اسفندیار این جنبش ها ست که دشمن از راز آن، گویا پیشاپیش آگاه ست.

سوگمندانه چنین است.

بیشترینهء این جنبش ها با تکیه بر اسلام و یا با منفعل ماندن در برابر آن، نتوانستند حکومتی مردمی را نهادینه کنند. به سخن دیگر، همهء این جنبش ها از احیاء واحد دولت _ ملت که از پیوندی درونی برخوردار باشد، ناتوان آمده اند. حکومت های برآمده از این خیزش ها، با سرعتی شگفت آور به استبدادهایی خونخواره استحاله یافته اند.

روشن است که با سلاح و فرهنگ اسلامی که عامل اصلی و اساسی تولید و بازتولید دیکتاتوری و استبداد است، نمی توان بر دیکتاتوری و استبداد چیره شد و طرحی از دمکراسی درافکند.

هیچ چاقویی دستهء خود را نمی برّد.

روایتی به ناگزیر؛

هنوز این نیروهای به اصطلاح لائیک و دمکراتِ به اصطلاح اپوزیسیون، حصه ای از قدرت نبرده اند، که در حیطهء همین تارنماهای اینترنتی و رادیوهای دیروزی و فردایی از سانسور و حذف، هیچ ابایی ندارند. این سازمان ها و رسانه های اکثریتی و توده ای و راه چنین و چنانی، به هنگامی که امروز تاب مناسبات دمکراتیک را ندارند و تیغ حذف به دست می گیرند و زود و قانونمند از یاد می برند که آزادی، یعنی آزادی دگراندیش، چه تضمینی ست که فردای بر حکومت، با حدت و شدت و مقیاسی گسترده تر، چنین نکنند؟

هیچ تضمینی نیست.

بیشترینهء اندیشمندان، فرهیخنگان و روشنفکران ایرانی بنا بر سرشت آگاهی و مسؤلیت، در نبرد همیشگی میان حکومت و مردم، پیوسته جانب مردم را داشته اند؛ چرا که آنان ستمدیده و در جبههء خیر همگانی بوده اند. اما، دریغا که مردم، اغلب پروردگان خود را پرپر کرده و از میان برداشته اند.

تا آن روز که فرهنگ اسلامی که بستر رشد، تولید و بازتولید مناسبات استبدادی ست، از این سرزمین برچیده نشود و زمینه ای برای شکوفایی فرهنگ دمکراسی خواهی بوجود نیاید، پیروی از حکومت ها و پشت کردن به نهاد مردم، جز رسوایی و بدنامی و خیانت به بار نیاورده است و جز به تشدید سرکوب مردم نیانجامیده است.

18

جدایی نیروهای لامذهب از مردم و پشت کردن به خواسته های آنان، خورهء یأس و ناامیدی را در میان مردم انداخته و دستاورد آن، به ناچار، بی اعتباری تمام عیار این نیروها در جامعه است. تردیدی نباید داشت که افول و بی حیثیتی این نیروها، بیش از هر چیز، آنان را آسیب پذیر کرده و به گوشهء انفعال و انزوا خواهد راند و از دیگر سو، به تشدید ناتوانی مردم در طرح و اجرای خردمندانهء خواسته هاشان خواهد انجامید.

آن نیروهای سیاسی لائیک که تمام هستی خود را به سرنوشت اسلام پیوند زده و مسؤلیت سیاسی و اجتماعی خود را نادیده می گیرند، تا کنون کارکردی جز خودفریبی و تبلیغ کوری و کری در برابر فاجعهء جمهوری اسلامی نداشته اند. تجربهء حکومت اسلامی اما، اثبات بی چون و چرای این امر است که هر اعتمادی به جمهوری مکر و دروغ، با سر به نیستی و مرگ و ترور همراه بوده است. باری، این نیروها، با نادیده گرفتنِ نیازهای اساسی مردم که همانا، در براندازی تام و تمام حاکمیت اسلام تبلور یافته است، همیشه با جستجوی آن پارهء مقبول در حاکمیت سنگسار و برده فروشی، به توجیه یکی از جنایتکارترین حکومت های تاریخ ایران پرداخته اند. شگفت آور نیست که مردم مستأصل و بی یاور، با شنیدن زمزمه ای از آمال خود در دام جن گیران و شیادانی چون هخا درمی آیند که آمد، نغمه ای به تزویر در انداخت و به ریش این همه سازمان و حزب و گروه که ادعای دایگی مردم را دارند، خندید و رفت.

اگر روزی روزگاری باز شیادان بتوانند مردم را بفریبند، تنها از اینروست که نیروهای سیاسی راست و چپ لائیک، چشم بر حقیقت بسته و از گفتن راست ابا کرده اند.

اندک هستند آنانی که به این نیروهای بیرون از مدار باور و آمادگی همکاری با آنان را داشته باشند. اما این نیروی اندک، با تبلیغات گسترده، خواسته یا ناخواسته بازوی آن پارهء دیگر حاکمیت است که باری، کسی از چیستی و کیستی آن به درستی سردرنمی آورد.

طیفِ اکثریت _ توده ای، با پشتیبانی از پاره پارهء جمهوری اسلامی و تمکین به اسلام، درحصر مردم آمده و اعتبار خود را در میان اکثریت ایرانیان از دست داده است. بنابراین این طیف، دیگر آن نیرویی نیست که بتواند در شرایط تازه و "یکدستی" حاکمیت، با بهانهء حاکمیت دوگانه، ترفندهای جمهوری اسلامی را روزآمد کند. اما، نیاز جمهوری اسلامی به اپوزیسیونی آرام و رام که بتواند با استفاده و سوء استفاده از مفاهیم کلیدی جنبش چپ، ایرانیان خارج از کشور را همچنان در محاط خرافه و پراکندگی نگاه دارد، نیازی پایان ناپذیر است. برای سرکوب کارگران و زحمتکشان و نیروهای لائیک و جنبش دانشجویی و مبارزهء زنان، گشودن میدان های تازهء دیگری در حوزهء تحمیق سیاسی از ضروریات حاکمیت اسلامی است؛ میدان هایی که در آن ها، باید باز، نیروهای طیف رسوای اکثریت _ توده ای، اما با نام مردم پسندانه ای، بازیگران اصلی باشند.

تشکیل اتحاد جمهوری خواهان ملی _ همایش برلین، برآیند چنین نیاز عاجلی در پیوند با شرایط اکنونی بود.

زود روشن شد که بانیان اصلی، اما، همان چهره های اکثریت _ توده ای هستند که نظریهء خانمانسوز حاکمیت دوگانه را، این بار با آرایشی تازه، دنبال می کنند.

اکثریت شرکت کنندگان، وضعیتِ همایش برلین را دیدند و سنجیدند و راه خود گرفتند و رفتند.

تشکیل اتحاد جمهوری خواهان ملی، در حقیقت پوششی ست بر اتحاد بخش هایی از سازمان اکثریت با طیف هایی از حزب همیشه در صحنه.

این ائتلاف، برخی از فعلان منفرد سیاسی را نیز به بیراههء خود جلب کرده است. اما، از آنجا که این ائتلاف، در تقابل با گرایش اصلی و اساسی مردم، یعنی در برابر سرنگونی حاکمیت اسلام قرار دارد، بخت چندانی در استفادهء ابزاری از این منفردان را نخواهد داشت.

19

اتحاد جمهوری خواهان ملی، نمی خواهد دریابد که جمهوری خواهی با کرنش در برابر گندیده ترین و ریاورزترین نوع سلطنت، یعنی حکومت آخوندی، کوچکترین همخوانی ای ندارد. نمی توان جمهوری خواه بود و با نوع آخوندیِ سلطنت، همراهی، همرایی، همپایی و همکاری کرد.

واقعیت این است که حکومت ایران، بر محور ولایت آخوند می چرخد.

این ولایت موروثی ست و از آنجا که ناشی از ارادهء الله ست، بی نیاز از پاسخگویی به مردم است. تازه، در سلطنت آخوندی، یک رکن اساسی سلطنت متعارف، یعنی میهن، نیز محلی از اعراب ندارد.

این حکومت استبدادی ست و از بی شرمانه ترین سلسله مراتب حکومتی بر خوردار است.

تنها آنانی که دروغ می کارند و توهم می فروشند، بلاهت آن را دارند که چنین سلطنتی را با عنوان جمهوری در بازار مکارهء خود، عرضه کنند و شایستهء همراهی و همکاری.

20

سلطنت، بالاترین شکلِ آن مناسبات استبدادی ست که در جامعه تولید و بازتولید می شود. تا هنگامی که نهاد استبدادیِ سلطنت بنا به سرشت ذاتی خود، چند و چون فرمانفرمایی را درمی افکند، مبارزه با مناسبات همه جانبهء استبدادی در جامعه، اگر امکان ناپذیر نباشد، با دشواری تصور ناپذیری روبروست.

تولید و بازتولید مناسبات استبدادی در جامعه، به باز تولید استبداد حکومتی فرامی روید که سلطنت، همخوان ترین قالب آن است. هم از اینروست که بدون مبارزهء همه جانبه با ام‌الفساد دین، هر نوعی از جمهوری با سرعتی شگفتی‌آور، به نوعی از سلطنت تغییر ماهیت می‌دهد.

در کشورهای سلطنتی اروپا که بنیادهای گوناگون دیرینه و دمکراتیک، نظام اجتماع را سامان می دهند، نهاد سلطنت، واپسگراترین نهادی ست که وجود دارد.

اعتبار جمهوری خواهی، به صرفِ تنها جمهوری خواهی نیست، بلکه برای مبارزهء با حضور استبداد در مناسبات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ست؛ امر جمهوری از آنجا که بازتاب استبداد در جامعه نیست، بی تردید، موجودیت خود را نیز در نفی این مناسبات خواهد دید و برای تحکیم شالوده های خود که همانا نهادینه کردن دمکراسی ست، ناگزیر از مبارزه با عوامل سازندهء مناسبات استبدادی ست. تنها جمهوری ست که با توجه به خیر همگانی می تواند به تعریفِ فراگیر منافع ملی رسیده و در خدمت آن باشد.

بنابر این، تنها از شعبده بازان برمی آید که خواهان جمهوری در سلطنت باشند.

به راستی که سلطنتِ پوشالی آخوندی، سلطنت رمّالانِ تردست است.

21

اتحاد جمهوری خواهان، یعنی ائتلاف بخش هایی از توده ای _ اکثریتی ها، داعیهء نظامی سکولار و دمکراتیک را که هماهنگ با منشور جهانی حقوق بشر است، در سر می پروراند و جدایی دین از دولت را امری پذیرفته شده می داند.

اما، چنین نیز هست؟

تردیدی نیست که بسیاری از اینان در جدایی دین از دولت و سیاست، صداقت نیز دارند. اما، تا همین اندازه. در ذهنیت این گروه ها، این مفاهیم معنایی منفعل دارند که هماهنگ است با منش رخوت آلود امروزی ما.

جدایی دین از دولت در مهد پیدایی خود، برآیند جدالی همه سویه است: در روند روشنگری، احزاب سیاسی چپ و راست در مبارزه ای دشوار و خونین به مواضع خود در برابر دین رسیده بودند که دستاورد "دین افیون ملت هاست"، بازتابِ شعور همگانی در این پیکار است. اگر به کتابخانه های این کشورها رجوع شود، به سادگی می توان در رد مسیحیت و مسیح و نقش کلیسا در تحمیق مردم و کشتار دیگران و... انبوهی بی پایان از پژوهش و نقد و مقاله یابید؛

نویسندگان، شاعران، نقاشان و دیگر هنرمندان، با پرداخت هزینه ای گزاف، همهء پنهانه هایی که مسیحیت در پستوها داشت و تمامی محرمانه های این دین را بی رحمانه بر خاک رسوایی ریخته بودند. هنر و هنرمند باید و نباید های دینی را از حوزهء زندگی عمومی بیرون رانده و نقد جان را نیز در این راه گذاشته بود؛

اندیشمندان و فلاسفه با سنجهء دانش و خرد به نقد همه جانبهء دین پرداخته و به بیهودگی آن در مناسبات اجتماعی اشاره ها کرده بودند.

به هنگامی که دین، همچون نهادی نیرومند، جایگاه خود را در جامعه از دست داد و دیگر توان تأثیر گذاری در کنش و واکنش های اجتماعی را نداشت، ذهنیتِ "خدا مرده است"، به ذهنیتی همگانی تبدیل شد.

کوتاه اینکه، مبارزهء ژرف و شفاف و اصولی و همه سویه با دین که بهای سنگینی را در پی داشت، زمینه ای فراهم آورد که دمکراسی توانست بر آن، به گونه ای نهادینه استقرار یابد.

یادآوری می کنم که تنها مارکی دو ساد، سی و اندی سال از زندگانی کوتاه خود را به جرم باورداشت های ضد دینی خود، در زندان ها و سیاهچال ها به سرآورد؛ بهایی سنگین در راه آزادی که تنها عشق به آزادگی آن را دریافت پذیر می کند.

سوادِ دمکراسی، تنها با نقد همه جانبهء اسلام از دور پیدا خواهد شد. کارزار فرهنگ با اسلام ناگزیر است. آنکس که مبارزه با جمهوری اسلامی را تنها در چارچوب سیاست ارزیابی می کند، درک درستی از این حاکمیت نمی تواند داشته باشد. اسلام ادعای فرهنگی دارد و از اینرو بدون مبارزه و نقد فرهنگی اسلام، مبارزه با جمهوری اسلامی، دشوار و تصور ناپذیر است.

بدون مبارزه با دین، هیچ ملتی به دمکراسی دست نیافته است. تاریخ جز این نمی آموزد!

اتحاد جمهوری خواهان که ادعای جدایی دین از دولت را دارد و هوادار حاکمیتی سکولار است، چه تلاشی در راهِ نقد و نفی اسلام کرده است؟

هیج.

آیا به راستی گمان برده اند که جدایی دین از سیاست، لقمهء جویده ای ست که می توانند به آسانی ببلعند؟ بدون هیچ کوشش و پیکاری؟

کارکرد اکثریت _ توده ای های دیروز و اتحاد جمهوری خواهان ملی امروز، که مهارتی شگفت آور در نیمه اندیشیدن دارند، نشان می دهد که آنها، تنها برای مخدوش و مبهم کردن این مفاهیم اساسی ست که از آنها بهره می گیرند.

اینان که مشتی آخوند سیاه فکر را، اصلاح طلب می خوانند و از هیچ کوششی برای همپیمانی و همراهی و همدلی با او دریغ ندارند، چگونه پذیرفته اند که نابرابری زن و مرد و برده داری که از مسلمات عقاید هر مسلمانی ست با منشور حقوق بشر همخوان است و با او می توانند به سکولاریسم و به لامذهبی در حاکمیت و در مناسبات اجتماعی برسند؟

اینان به خود دروغ می گوید و در برابر چشم همگان سر در برف فرو برده اند. تبین دمکراسی با ابزار اسلام و مماشات با آن ، فریبی بیش نیست.

آنچه اتحاد جمهوری خواهان ملی را محتوم به شکست می کند، ناهماهنگی آن است با ذهنیت جامعهء شهری ایران که عامل دگرگونی های اساسی ست. هر نیرویی که این ذهنیت را نادیده بگیرد؛ یعنی در برابر جنبش دانشجویی، مبارزهء جانانهء زنان و فدا کاری های فراموش نشدنی زحمتکشان و کارگران و خواسته های آنان قرار بگیرد، اگر چه با شکست روبرو می شود، اما آگاهانه و ناآگاهانه به استمرار بنیان های استبداد، نیز یاری می رساند.

22

واقعیت این است؛ به هنگامی که جامعه شهری، رشد و گسترش بی سابقه در تاریخ ایران پیدا کرده بود، حادثهء سیاهکل، سرنوشت روشنفکری ایران را و سمت و سوهای آن را برای همیشه رقم زد.

فداکاری و جانباختگی چریک های فدایی خلق، در سیاهکل، بیش از آنکه آسیبی به برونهء نظام شاهنشاهی برساند، ذهنیت جامعه شهری را از فرهنگی سیراب کرد که برای همیشه، تاب استبداد و دین را نخواهد آورد.

صداقتِ رها از دین، اخلاق انسانیِ آزاد از اسلام، باور به آتئیسم، لائیسته و سکولاریسم، خرد ورزی، تقدیس دانش و اعتقاد به توانایی انسان و ... از دستاوردهای نهادینه شدهء جنبش فداییان است که با از خود گذشتگی از سویی راه هر گونه سوء استفادهء توده ای ها را گرفت و هم ذهنیتی در جامعهء شهری بوجود آورد که در برابر پسماندگی القائات دینی و اسلامی آسیب ناپذیر است.

آنانی که در جامهء سیاسی و فرهنگی، جنبش فدایی را بر پایهء دیدگاه های این و یا آن فدایی می سنجند، و ناروا به احکامی سست بنیاد می رسند، و توجهی به ذهنیت روشنفکری چپ که زاده و دستاورد سیاهکل است، نمی کنند، یا بی خبرند و یا با چشم هایی که بی بهره از کند و کاوند، می بینند. ذهنیت چپ جامعهء شهری ایران را نمی توان با خرافه های اسلامی پیوند داد. بی اعتباری مسلمانان را در میان مردم، تنها از منظر ناهمخوانی باورهای اسلامی آنان با ذهنیت روشنفکری لائیکِ جامعهء شهری می توان توضیح داد و دریافت.

خوابِ جمهوری اسلامی را این ذهنیت، پریشان کرده است و راه گریزی برای نجات خود نمی یابد. بیزاری ایرانیان از جمهوری اسلامی، گواهی می‌‌دهد که فرهنگ اسلامی، همانگونه که با اشتباه ایرانیان گسترده شد، نیز با مبارزه و تلاش آنان ، دیر نخواهد پایید که در حفره های سیاهِ تاریخ مدفون شود!

آیا اتحاد جمهوری خواهان ملی که با سوء استفاده از نام دمکراسی به آرایش و پیرایش اسلام پرداخته است، آگاه و ناخودآگاه، همدست اسلام و جمهوری اسلامی برای نابودی آرمان های جمهوری خواهی نیست؟ عزم جزم نکرده است تا آرمان های جامعهء شهری را با خرافه پرستی مخدوش کند؟

بی تردید چنین است.

از چهره های شناخته شدهء جناح هایی از سازمان فدائیان اکثریت و حزب توده که تا مرز پشتیبانی از نهاد ولایت فقیه پیش رفتند، بیش از این برنمی آید. چشم دریوزگی این جمهوری خواهانِ سلطنت دوست، همواره بر خرده ریز حکومتگران باز و بسته شده است و مردم در دریافت های آنان، تنها وجه المصالحه ای هستند برای زد و بندهای پیدا و پنهان.

23

جنبش جمهوری خواهان لائیک و دمکرات، امید بسیاری از ایرانیان است که نا امید و مأیوس از سازمان ها و احزاب سیاسی موجود، برای نابودی جمهوری اسلامی مبارزه می کنند. آینده این جنبش وابسته است به همگامی و همرایی با جامعهء شهری ایران و نیز پیوندی گسست ناپذیر دارد با دوری و پرهیز از سازمان­ های فداییان اکثریت و توده ای که آبرویی برای خود و مردم نگذاشته اند. نقد همه جانبه، روشن، بدون ابهام، علمی و مستدل اسلام و مبارزهء پیگیر و هدفمند در این راه، جنبش جمهوری خواهی را از انفعال مزمن سازمان ها و احزاب سیاسی، آزاد کرده و انزوای همپیمانان به اصطلاح لائیک جمهوری اسلامی را و نیز، اپوزیسیونِ رژیم ساخته را در پی خواهد داشت.

دور نیست که جامعهء مبارز، به داوری خود در بارهء این جنبش دست یابد!

شاید توهم زدایی سیاسی از اسلام، جبرانِ بلاهت نسل ما در پشتیبانی از آخوند باشد، در تسخیر قدرت سیاسی.

آخوند که با سرکوب و کشتار و سنگسار و برده فروشی، قدرت سیاسی را جفظ کرده است، برای چپاولِ خوان گستردهء ایران و بیش از همه، تأمین منافع ایدئولوژیک خود، به نابودی منافع ملی و بی حیثیتی ایران و ایرانی در افکار بین المللی، کمر بسته است.

24

منافع ملی، یعنی کوشش و تلاش سیاسی و دیپلوماتیک دولت برای تحصیل بیشتر سود مادی و معنوی در مناسبات جهانی که باید در راستای رشد خیر همگانی باشد.

ایران، منافع ملی چندانی در منطقه و در جهان ندارد و از هیچ حکومت و دولت ایدئولوژیکی هم که بر سر کار باشد، نمی توان انتظار چندانی در پیداییِ امکان ها و ایجاد این منافع، داشت.

بازارها، در چنگال انحصارهاست. آنها تولید می کنند و ما مصرف. اگر چه مناسبات تولیدی در ایران، مناسبات سرمایه داری ست، اما سهم ایران در نرخ تولیدات صنعتی بازارهای جهان، ناچیز است. ما، نفت صادر می کنیم و اندکی گاز و حیات اقتصادی ما به این تولید وابسته است.

ایران به دلیل تولید و صادرات نفت و وضعیت جغرافیایی و استراتژیک خود از اهمیتی به سزا برخوردار است. توان و قدرتِ ایرانِ آخوند زده، اما در استفادهء همه جانبه از این موقعیت، بسیار نازلتر از حق واقعی کشور است. برای دستیابی به این حق و حقوق، رژیم اسلامی همه امکانات را با دست خود بر باد داده است؛ پشتیبانی از اعراب مسلمان در برابر اسرائیل که درگیر جنگی دینی و مزمن هستند، کشور را فرسوده و بر خاک ذلت فروهشته است.

ایران، بخاطر جغرافیای سیاسی خود و داشتن منابع گستردهء نفت و گاز، چه بخواهد و یا نخواهد که طرف نزاع باشد، همواره موضوع نزاع بوده است؛ بویژه پس از روند "نظم نوین جهانی" و انفجار مراکز تجارت جهانی.

در حالیکه منطقه در آتش و خونِ جنگ آمریکا با اتحادیهء اروپا و انگلستان می سوزد، جمهوری اسلامی در پی منافع اسلامی و دستیابی به تسلیحات هسته ای، ایران را به ورطهء هولناک جنگ می برد.

باید هشیار باشیم که جمهوری اسلامی منافع اسلامی خود را در این بازی، منافع ملی قلمداد نکند! بی تردید، اتحاد جمهوری خواهان و طیف اکثریتی _ توده ای در این نیرنگ به یاری حاکمیت ولایت فقیه خواهند شتافت.

اتحادیهء اروپا و بویژه انگلستان، برای حفظ منافع خود در منطقهء خلیج فارس، نمی توانند تن به نظم نوین جهانی بدهند. نظم نوین جهانی، بیش از هرچیز به معنای تسلط آمریکا بر کشورهای صنعتی ست که در جهان تک قطبی، باید از منافع خود در برابر ایالات متحده دفاع کنند.

اروپا برای نجات خود از هیچ تلاشی فرو گذار نیست. اگر اتحادیه اروپا و انگلستان در پیوند با منافع خود در منطقه، با آمریکا به توافق نرسند، شگفت آور نخواهد بود که رژیم اسلامی را سپر بلای خود کنند و در راستای فشار بر آمریکا، فرصت هایی طلایی فراهم آورند تا جمهوری اسلامی به تسلیحات هسته ای دست یابد. باید از یاد نبریم که دولت های غرب، همپیمانان قابل اطمینانِ مدرنیته در مبارزه با ارتجاع اسلامی نیستند. آنان به دنبال سود خود هستند و در خارج از مرزهای خود، مسأله ای با اسلام ندارند.

جمهوری اسلامی، منافع ملی را با منافع اسلامی یکسان کرده است. در جهان پر آشوب کنونی و در شرایطی که ایران در جایی منافع چندانی ندارد، منافع ملی تنها به معنای تلاش و مبارزه برای بی طرفی کشور در بازیهای بین المللی ست. بی طرفی، تنها امکان سیاسی ست که بیشترین بهرهء مادی و معنوی را برای ایران در بر خواهد داشت.

دولتمردی که در تاریخ معاصر، به اهمیتِ سیاست بی طرفی ایران در مناسبات بین المللی پی برد و آن را فعالانه مبنای سیاست کشور قرار داد، زنده یاد، دکتر محمد مصدق بود. پیروی از این سیاست که تنها با استقرار دمکراسی و نهادینه شدن آن، ممکن است، در گرو آزادی کشور از چنگال خونین جمهوری اسلامی و فرهنگ اسلامی ست. همین.